پارت
پارت 17
وسرشو اوردم بالا چشماش قرمز شده بود داشت جلوی خودشو میگرفت که گریه نکنه دستشو گرفتم سواره ماشینم کردمش هیچی نمیگفت میدونستم باید کجا ببرمش رسیدیم پیاده شدم و رفتم دروبراش باز کردم وبی صدا پیاده شد این دختر خیلی عذاب کشیده بود باید یه کاری میکردم که خودشو خالی کنه اوردمش جای که خودم همیشه وقتی خیلی حالم بده میام لبه یه پرتگاه خارج از شهر گفتم ببین من هر وقت خیلی حالم بده میام اینجا و شروع میکنم به داد زدن بعدش که از اینجا میرم خیلی اروم میشم میدونم حالت بده میخوای روشه منو امتحان کنی؟ دیدم معذب داره نگاهم میکنه گفتم خب باشه اول من امتحان میکنم چشمامو بستم وشروع کردم ب داد زدن و گفتم حالا نوبته توعه اروم شروع کرد داد میزد یواش یواش یه جیغ تبدیل شد و از ته دل جیغ میزد وگریه میکرد یهو جانو زد و گفت مامانم مامانه قشنگم کلیه هاشو به خاطره ضربه های اون بابای عوضیت از دست داد مامانم خیلی جوون بود من تو هشت سالگی مجبور شدم سره چهار راه های این شهره ظالم دست فروشی کنم هر اشغالی که از راه میرسید تمومه تلاششو میکرد که اذیتم کنه هق هق میکرد و یهو جیغ میزد چقدر دلش پر بود از این روزگاره بی رحم گذاشتم تا خودشو خالی کنه بعده تقریبا نیم ساعت اروم شد و همونجا رو زمین نشست و منم کنارش نشستم و گفتم الان حالت خوبه انقدر جیغ زده بود دیگه صداش بالا نمیومد با صدای گرفته ای گفت اره بهتر از توهم ممنونم خواهش میکنم من که کاری نکردم کاش میتونستم کارای بابامو جبران نکم هیچی نگفت
این بار من شروع کردم به حرف زدن
درسته با نیته خوبی سمتت نیومدم درسته میخواستم اذیتت کنم همش درسته اینم نمیدونم که از کجا فهمیدی نقشه امو اما اون شب که روم اصلحه کشیدی و هرچی از دهنت اومد بارم کردی و بیرونم کردی واقعا دلم شکست من واقعا اون شب بدونه هیچ قصدی اومدم سمتت از اون شب به بعد دیگه زندگی روی خوشش رو بهم نشون نداد امیر هر شب یکیو میفرستاد پیشم اما من فقط دلم برا بوی تو تنگ شده بود یاسی من نقشه ام این بود که عاشقت کنم اما خودم عاشقت شدم نمیدونم چرا بغضم گرفته بود من هیچ وقت برا هیچی گریه نکرده بودم اما الان بغضم گرفته بود برا مظلومیته این دختری که میخواستم بهش اسیب بزنم امیر گفته بود نکن اما گوش نکردم دستشو گذاشت رو گردنم و وادارم کرد سرمو بزارم رو پاش اروم دستشو تو موهام فرو کرد و نوازشم کرد این کارش ارامشو به کله تنم تظریق کرد انقدر که چشمامو بستم و ارزو کردم زمان همینجا متوقف بشه... اما با یاد اوری اینکه این دختر حتی نمیتونه منو دوس داشته باشه تمومه حس های خوبم پرید بلند شدم و گفتم یاسی برگشت و گفت جانم برا چند ثانیه هنگ کردم این الان گفت جانم؟ به زور خودمو کنترل کردم تا از ذوق بلند نشم
وسرشو اوردم بالا چشماش قرمز شده بود داشت جلوی خودشو میگرفت که گریه نکنه دستشو گرفتم سواره ماشینم کردمش هیچی نمیگفت میدونستم باید کجا ببرمش رسیدیم پیاده شدم و رفتم دروبراش باز کردم وبی صدا پیاده شد این دختر خیلی عذاب کشیده بود باید یه کاری میکردم که خودشو خالی کنه اوردمش جای که خودم همیشه وقتی خیلی حالم بده میام لبه یه پرتگاه خارج از شهر گفتم ببین من هر وقت خیلی حالم بده میام اینجا و شروع میکنم به داد زدن بعدش که از اینجا میرم خیلی اروم میشم میدونم حالت بده میخوای روشه منو امتحان کنی؟ دیدم معذب داره نگاهم میکنه گفتم خب باشه اول من امتحان میکنم چشمامو بستم وشروع کردم ب داد زدن و گفتم حالا نوبته توعه اروم شروع کرد داد میزد یواش یواش یه جیغ تبدیل شد و از ته دل جیغ میزد وگریه میکرد یهو جانو زد و گفت مامانم مامانه قشنگم کلیه هاشو به خاطره ضربه های اون بابای عوضیت از دست داد مامانم خیلی جوون بود من تو هشت سالگی مجبور شدم سره چهار راه های این شهره ظالم دست فروشی کنم هر اشغالی که از راه میرسید تمومه تلاششو میکرد که اذیتم کنه هق هق میکرد و یهو جیغ میزد چقدر دلش پر بود از این روزگاره بی رحم گذاشتم تا خودشو خالی کنه بعده تقریبا نیم ساعت اروم شد و همونجا رو زمین نشست و منم کنارش نشستم و گفتم الان حالت خوبه انقدر جیغ زده بود دیگه صداش بالا نمیومد با صدای گرفته ای گفت اره بهتر از توهم ممنونم خواهش میکنم من که کاری نکردم کاش میتونستم کارای بابامو جبران نکم هیچی نگفت
این بار من شروع کردم به حرف زدن
درسته با نیته خوبی سمتت نیومدم درسته میخواستم اذیتت کنم همش درسته اینم نمیدونم که از کجا فهمیدی نقشه امو اما اون شب که روم اصلحه کشیدی و هرچی از دهنت اومد بارم کردی و بیرونم کردی واقعا دلم شکست من واقعا اون شب بدونه هیچ قصدی اومدم سمتت از اون شب به بعد دیگه زندگی روی خوشش رو بهم نشون نداد امیر هر شب یکیو میفرستاد پیشم اما من فقط دلم برا بوی تو تنگ شده بود یاسی من نقشه ام این بود که عاشقت کنم اما خودم عاشقت شدم نمیدونم چرا بغضم گرفته بود من هیچ وقت برا هیچی گریه نکرده بودم اما الان بغضم گرفته بود برا مظلومیته این دختری که میخواستم بهش اسیب بزنم امیر گفته بود نکن اما گوش نکردم دستشو گذاشت رو گردنم و وادارم کرد سرمو بزارم رو پاش اروم دستشو تو موهام فرو کرد و نوازشم کرد این کارش ارامشو به کله تنم تظریق کرد انقدر که چشمامو بستم و ارزو کردم زمان همینجا متوقف بشه... اما با یاد اوری اینکه این دختر حتی نمیتونه منو دوس داشته باشه تمومه حس های خوبم پرید بلند شدم و گفتم یاسی برگشت و گفت جانم برا چند ثانیه هنگ کردم این الان گفت جانم؟ به زور خودمو کنترل کردم تا از ذوق بلند نشم
- ۱۸.۷k
- ۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط