رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۳۹
محمد: ارباب من همه کار کردم که دخترم اخم به ابروش نیاد چیزیش نشه آب تو دلش تکون نخوره من با خون ودل بچه بزرگ کردم من یه بارم سرش داد نزدم و نزاشتم کسی همچین کاری بکنه آپا خواهر شما امروز جلوی که ده دختر منو به باد کتک داده ارباب این رسمش نبود اون دخترم و که ازم یه جور دیگه گرفتی اینم میخواید ازم بگیرد ارباب ببخشید
ارسلان: خواست درو ببنده که دستمو رو در گذاشتم من شرمندم من عمارت نبودم بزارید باهاش حرف بزن
مادر دیانا سمیه:ارباب حرفی نمونه شما خودت و بزار جای ما یکی از دختراتو از دست داده باشی دختر دیگتو ببرن بعد با سر و صورت زخمی برگردونن شما خودت اجازه میدی دوباره ببرنش
ارسلان: من اونو به غلط کردم میندازم از جلو در کمی رفت کنار که سریع وارد شدم
سمیه: از اون راه باریکه برید میخورید به یه در اونو باز کنید دیانا اونجاست
ارسلان: سریع رفتم به سمتی که گفته بود در و باز کردم دیانا و دیدم روبند زده بود و داشت نفسو میخنداند دیانا
پارت ۳۹
محمد: ارباب من همه کار کردم که دخترم اخم به ابروش نیاد چیزیش نشه آب تو دلش تکون نخوره من با خون ودل بچه بزرگ کردم من یه بارم سرش داد نزدم و نزاشتم کسی همچین کاری بکنه آپا خواهر شما امروز جلوی که ده دختر منو به باد کتک داده ارباب این رسمش نبود اون دخترم و که ازم یه جور دیگه گرفتی اینم میخواید ازم بگیرد ارباب ببخشید
ارسلان: خواست درو ببنده که دستمو رو در گذاشتم من شرمندم من عمارت نبودم بزارید باهاش حرف بزن
مادر دیانا سمیه:ارباب حرفی نمونه شما خودت و بزار جای ما یکی از دختراتو از دست داده باشی دختر دیگتو ببرن بعد با سر و صورت زخمی برگردونن شما خودت اجازه میدی دوباره ببرنش
ارسلان: من اونو به غلط کردم میندازم از جلو در کمی رفت کنار که سریع وارد شدم
سمیه: از اون راه باریکه برید میخورید به یه در اونو باز کنید دیانا اونجاست
ارسلان: سریع رفتم به سمتی که گفته بود در و باز کردم دیانا و دیدم روبند زده بود و داشت نفسو میخنداند دیانا
- ۴.۱k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط