اولش یه کم سخت بود فراموش کردن اتفاقات اون روز و اون شب

اولش، یه کم سخت بود فراموش کردن اتفاقات اون روز و اون شب تلخ.... انقدر تلخ بود که آرزو میکنم هیچ عاشقی اون شرایط رو تجربه نکنه!
راستش یه کم از هم خجالت می کشیدیم که اونجوری از عشق هم گذشته بودیم واسه چیزایی که شاید اصلا ممکن بود اتفاق نیفته...
شایدم داشتیم خودمونو گول میزدیم...
نمیدونم...
به هر حال سعی کردیم فراموش کنیم...
اینبار با خیال راحت تر و آرامش بیشتری با هم بودیم...
انگار هیچ باری از مسوولیت همدیگه رو، روو دوشمون نداشتیم...
اینبار فقط با هم بودیم که از با هم بودنمون لذت ببریم...
با هم قرار میذاشتیم...
بیرون میرفتیم...
بعضی وقتا، وقتی شبا میرسیدم خونه، غزل مننتظرم بود که توو پارکینگ یواشکی همدیگه رو ببینیم...
فرصت زیادی نداشتیم...
فقط یه آغوش و یه بوسه!
قرار پارکینگ واسم خییییییلی قشنگ بود...
بجز هیجان خیلی زیادی که داشت، اینکه غزل ساعت‌ها منتظر میموند تا من برسم سر کوچه، منو ببینه و بیاد توو راهرو و بریم پارکینگ...
خیلی احساس خوبی بهم میداد...
اصلا اینکه احساس کنی یکی هست که همیشه منتظرته یکی از زیباترین احساسات دنیاست...
دیدگاه ها (۶)

یه بار، وقتی چن تا کوچه اونورتر قرار گذاشته بودیم که بریم بی...

دستامو توو رویا بگیر امشب رویای من یک لمس دستاته حتی اگه خست...

وقتی تو نیستی ...شادی کلام نامفهومی ست !و " دوستت می‌دارم " ...

برای خانه ی همسایه ات هم، چراغ آرزو کن قطعا حوالی خانه ات رو...

میدونست از صدای رعد و برق وحشت می کنم. اولین آسمون غُرمبه زد...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

خون آشام من_𝗽𝗮𝗿𝘁𝟯اون دختر به سمتم حمله ور شدو با سرعت زیادی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط