لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش

لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش
نفرین بر آن سکوت به عالم نشسته اش

انگار با تو عقربه ها خواب مانده اند
چسبیده ام به شعر و به وزن گسسته اش

در دیدگان ثانیه ها غرق می شوم
وقتی که می رسم به شب دل شکسته اش

برخیز و باز با نخ صحبت ، بکش مرا
بیرون ،از این کلافگی عصر خسته اش

فردا که تا فرا برسد باز می کشد
ما را غروب جمعه و آن دار و دسته اش...!
؟؟؟؟
دیدگاه ها (۳)

لایک کنین خو

✘تنـها کـسی کـه وقتی گـفت: ↯دوســــت دارم ↯ خنـــــ...

امروز تو تاکسی راننده حرف خیلی قشنگی زد میگفت الان همه گیر د...

سیگاری گوشه ی لبم بوددنبال کبریت میگشتمگفتم آقا آتیش دارهگفت...

ساعت از نیمه شب گذشته . مایکی به نامه ای که دختر نوشته بود خ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط