شبخاص ...
#شب_خاص. . Part 29
ویو تهکوک•
تهیونگ و جونگ کوک جلویه بستنی فروشی وایساده بودن که نوبتشون شد
فروشنده: سلام جناب چی میخورید
+ سلام ببخشید ما یک بستنیه...هی تهیونگ
_ بله
+ تو چه طعم بستنی میخوری
_ وانیلی
+ خوبه... ببخشید آقا ما یک بستنی وانیلی و یک بستنی با طعم کاکائو کارامل و انبه بدید لطفاً
_ جدی میخوای این سه تا رو باهم بخوری(تعجب 👀چشای تهیونگ)
+ اره مگه چه اشکالی داره( لبخند )
_ هیچی فقط نترکی(زیر لب)
فروشنده: بفرمایید این هم بستنی ها با طعم هایی که گفتید
+ ممنونممم بیا تهیونگ بخور آقا ببخشید هزینه چقدر میشه
فروشنده: میشه ۳۵ هزار وون
_ من حساب میکنم
+ نه بزار من حساب کنم
_ ولی اینجوری که نمیشه
+ چرا میشه بزار
جونگ کوک بعد از کلی اسرار خودش پول رو حساب کرد و رفتن تا باهم کوه هالاسان رو بگردن
+ حالا رو من حساب میکنی گفتم از این بستنی خوشت میاد
_ اره روت حساب میکنم ولی این تازه اولشه
+ جانم یعنی میخوای بگی بهم اعتماد نداری
_ من کی اینو گفتم
+ اههه ولش کن بیا از خوردن بستنی لذت ببریم
ویو تهیونگ•
با اینکه کمی یک دنده و لجباز بود ولی از اینکه باهاش بگردم یا حتی پیاده روی کنم حس خوبی داشتم این پسر انرژی خیلی زیادی داره اولین کسیه که اینطوری باهاش خوشم
+ الو الو تهیونگ الووووووووووو
_ ه..ها چیه کر شدم
+ خوبی آخه پنج دقیقست همینطوری بهم زل زدی
_ چ..چی اره خوبم
+ مطمئن باشم؟
_ اره بیا ادامه راه رو بریم
+ اوکی
جدی من پنج دقیقه بود بهش زل زده بودم وای حتما قیافم خیلی مسخره به نظر میرسیده اهههه ولش کن فقط امروز رو با جونگ کوک بگذرون
رین رین(صدای گوشی تهیونگ)
_ سلام پدر
پ.تهیونگ: سلام پسره خوبی
_ بله پدر خوبم
پ.تهیونگ: خوبه راستی اومدم بهت بگم که برادرت پنج دقیقه دیگه میرسه نمیخوای بیای به دیدنش؟؟
وایی به کل فراموش کردم باید برم ولی جونگ کوک رو چیکار کنم مجبورم باید برم
_ بله پدر الان میام
پ.تهیونگ: خوبه منتظریم خداحافظ
_ خدانگهدار پدر
+ چیزی شده
_ نه فقط امروز برادرم از خارج کشور داره میاد باید برم
+ الان؟
_ اره منو ببخش قول میدم یه روز دیگه باهم دوباره بستنی بخوریم(جدی)
+ باشه(لبخند)
_ من دیگه میرم مواظب باش
+ باشه توهم همینطور
تهیونگ رفت و الان این جونگ کوک بود و سوالی که حسابی ذهنش رو درگیر کرده بود....
خماریییییی
ببخشید اگه کم شد
پارت بعد هفت لایک 💖
ویو تهکوک•
تهیونگ و جونگ کوک جلویه بستنی فروشی وایساده بودن که نوبتشون شد
فروشنده: سلام جناب چی میخورید
+ سلام ببخشید ما یک بستنیه...هی تهیونگ
_ بله
+ تو چه طعم بستنی میخوری
_ وانیلی
+ خوبه... ببخشید آقا ما یک بستنی وانیلی و یک بستنی با طعم کاکائو کارامل و انبه بدید لطفاً
_ جدی میخوای این سه تا رو باهم بخوری(تعجب 👀چشای تهیونگ)
+ اره مگه چه اشکالی داره( لبخند )
_ هیچی فقط نترکی(زیر لب)
فروشنده: بفرمایید این هم بستنی ها با طعم هایی که گفتید
+ ممنونممم بیا تهیونگ بخور آقا ببخشید هزینه چقدر میشه
فروشنده: میشه ۳۵ هزار وون
_ من حساب میکنم
+ نه بزار من حساب کنم
_ ولی اینجوری که نمیشه
+ چرا میشه بزار
جونگ کوک بعد از کلی اسرار خودش پول رو حساب کرد و رفتن تا باهم کوه هالاسان رو بگردن
+ حالا رو من حساب میکنی گفتم از این بستنی خوشت میاد
_ اره روت حساب میکنم ولی این تازه اولشه
+ جانم یعنی میخوای بگی بهم اعتماد نداری
_ من کی اینو گفتم
+ اههه ولش کن بیا از خوردن بستنی لذت ببریم
ویو تهیونگ•
با اینکه کمی یک دنده و لجباز بود ولی از اینکه باهاش بگردم یا حتی پیاده روی کنم حس خوبی داشتم این پسر انرژی خیلی زیادی داره اولین کسیه که اینطوری باهاش خوشم
+ الو الو تهیونگ الووووووووووو
_ ه..ها چیه کر شدم
+ خوبی آخه پنج دقیقست همینطوری بهم زل زدی
_ چ..چی اره خوبم
+ مطمئن باشم؟
_ اره بیا ادامه راه رو بریم
+ اوکی
جدی من پنج دقیقه بود بهش زل زده بودم وای حتما قیافم خیلی مسخره به نظر میرسیده اهههه ولش کن فقط امروز رو با جونگ کوک بگذرون
رین رین(صدای گوشی تهیونگ)
_ سلام پدر
پ.تهیونگ: سلام پسره خوبی
_ بله پدر خوبم
پ.تهیونگ: خوبه راستی اومدم بهت بگم که برادرت پنج دقیقه دیگه میرسه نمیخوای بیای به دیدنش؟؟
وایی به کل فراموش کردم باید برم ولی جونگ کوک رو چیکار کنم مجبورم باید برم
_ بله پدر الان میام
پ.تهیونگ: خوبه منتظریم خداحافظ
_ خدانگهدار پدر
+ چیزی شده
_ نه فقط امروز برادرم از خارج کشور داره میاد باید برم
+ الان؟
_ اره منو ببخش قول میدم یه روز دیگه باهم دوباره بستنی بخوریم(جدی)
+ باشه(لبخند)
_ من دیگه میرم مواظب باش
+ باشه توهم همینطور
تهیونگ رفت و الان این جونگ کوک بود و سوالی که حسابی ذهنش رو درگیر کرده بود....
خماریییییی
ببخشید اگه کم شد
پارت بعد هفت لایک 💖
- ۵.۰k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط