part
part 165
سوزومه: دلتم بخواد کلی ادم اون بیرون بخواطرم شکست عشقی خوردن
ری: اعتماد به نفستو بریزم رو چمن حیاط روزی دو کیلو زعفران میده
لیلی: نمیخواید بس کنین؟
ری: بریم داره دیر میشه
لیلی:ری وسایلامو پشت در گذاشتم بزارش تو ماشین
ری: اوکی
باهم از خونه زدن بیرون ری وسایلای لیلی رو گذاشت تو صندوق عقب ماشینو راه افتادن تو راه سوزومه رو پیاده کردنو رفتن خونه جنیور باهم پیاده شدنو ری زنگ خونه رو زد که جنیور درو باز کرد
جنیور: سلام خوش اومدید
ری: اوم
جنیور: چیزی شده یادی از ما کردید
ری: کصشعر نگو اومدم وسایلاشو بردارم برم
جنیور: چرا میخوای وسایلاشو ببری
ری: سواله؟نکن برای امیلی میخوای
جنیور:هی ری اونجوری که فک میکنید نیست بخدا من هیچ گوهی نخوردم
ری: اوکی قانع شدم حالا بکش کنار میخوام وسایلاشو بردارم
جنیور: من باید سوزومه رو ببینم باید باهاش صحبت کنم
ری: ببین اقای مهترم تو با خانوم پیترسون هیچ صنمی نداری پس دیگه دورو برش نپلک
جنیور: ری بزار براد توضیح بدمـ...
ری: نمیخواد زحمت بکشی من برات وقت ندارم حالا از جلو چشام شوت شو
ری جنیور رو به کنار هل دادو وارد خونه شد و به طرف اتاقشون وارد اتاقش شدو لیلی پشت سرش اومد و باهم شروع کردن به جم کردن وسایلای سوزومه لیلی لباساش رو جم میکرد ری هم کتابو جزوه هاشو جنیور اومد داخل
جنیور: بزار ببینمش من واقعا دوسش دارم
ری: ببین داداش این که میبینی الان با همین کاشی هم عرضت نکردم بخواطر اینکه هنوزم فک میکنم دوسش داری ولی این که این اتفاق واقعیت داره نداره اشتباهی رخ داده دست خودت نبوده بخواطر دلسوزی کردی یا هر گوه دیگه برام مربوط نیست چیزی که برارم مهمه احساسات سوزومه ست که تو الان نابودش کردیبه هر دلیلی
جنیور: پس کمکم کن از دلش در بیارم
ری: متاسفم من باتو هم دست نبودم که کمکت کنم الانم حتی اجازه نمیدم از دو متریش رد بشی چه برسه باهاش صحبت کنی
لیلی: خب ری وسایلاشو جم کردم دیگه بریم داره دیر میشه
ری: اوکی بریم
ری و لیلی تمام وسایلاشو تو صندوق عقب گذاشتنو درو بستن لیلی سوار ماشین شد و ری هم بعد چند ثانیه سوار ماشین شدو رفتن خونه سوزومه چند بار بوق زدن که سوزومه با وسایلا ازخونه اومدبیرون وسایلاش رو تو گذاشت ری از ماشین پیاده شد
ری: خب بیبی وسایلای مورد نظرتو بردار بقیشو ببرم خونت
سوزومه چیز هایی که نیاز داشتو برداشتو ری بقیشون برد اتاقش گذاشت و سوار ماشین شد و سمت خوبگاه راه افتاد
سوزومه: ری به الن بگو وسایلایی که تو خونه گذاشتمو جابجاکنه یه دستی هم به کل خونه بکشه
ری: اوکی ولی وقتی نیستی اون تو خونت چیکار کنه
سوزومه: اوه یادم اوردی بهش بگو تا وقتی بگم نمیخواد بیاد خونم
ری: باشه فردا میام خونتو بهش میگم
سوزومه: دلتم بخواد کلی ادم اون بیرون بخواطرم شکست عشقی خوردن
ری: اعتماد به نفستو بریزم رو چمن حیاط روزی دو کیلو زعفران میده
لیلی: نمیخواید بس کنین؟
ری: بریم داره دیر میشه
لیلی:ری وسایلامو پشت در گذاشتم بزارش تو ماشین
ری: اوکی
باهم از خونه زدن بیرون ری وسایلای لیلی رو گذاشت تو صندوق عقب ماشینو راه افتادن تو راه سوزومه رو پیاده کردنو رفتن خونه جنیور باهم پیاده شدنو ری زنگ خونه رو زد که جنیور درو باز کرد
جنیور: سلام خوش اومدید
ری: اوم
جنیور: چیزی شده یادی از ما کردید
ری: کصشعر نگو اومدم وسایلاشو بردارم برم
جنیور: چرا میخوای وسایلاشو ببری
ری: سواله؟نکن برای امیلی میخوای
جنیور:هی ری اونجوری که فک میکنید نیست بخدا من هیچ گوهی نخوردم
ری: اوکی قانع شدم حالا بکش کنار میخوام وسایلاشو بردارم
جنیور: من باید سوزومه رو ببینم باید باهاش صحبت کنم
ری: ببین اقای مهترم تو با خانوم پیترسون هیچ صنمی نداری پس دیگه دورو برش نپلک
جنیور: ری بزار براد توضیح بدمـ...
ری: نمیخواد زحمت بکشی من برات وقت ندارم حالا از جلو چشام شوت شو
ری جنیور رو به کنار هل دادو وارد خونه شد و به طرف اتاقشون وارد اتاقش شدو لیلی پشت سرش اومد و باهم شروع کردن به جم کردن وسایلای سوزومه لیلی لباساش رو جم میکرد ری هم کتابو جزوه هاشو جنیور اومد داخل
جنیور: بزار ببینمش من واقعا دوسش دارم
ری: ببین داداش این که میبینی الان با همین کاشی هم عرضت نکردم بخواطر اینکه هنوزم فک میکنم دوسش داری ولی این که این اتفاق واقعیت داره نداره اشتباهی رخ داده دست خودت نبوده بخواطر دلسوزی کردی یا هر گوه دیگه برام مربوط نیست چیزی که برارم مهمه احساسات سوزومه ست که تو الان نابودش کردیبه هر دلیلی
جنیور: پس کمکم کن از دلش در بیارم
ری: متاسفم من باتو هم دست نبودم که کمکت کنم الانم حتی اجازه نمیدم از دو متریش رد بشی چه برسه باهاش صحبت کنی
لیلی: خب ری وسایلاشو جم کردم دیگه بریم داره دیر میشه
ری: اوکی بریم
ری و لیلی تمام وسایلاشو تو صندوق عقب گذاشتنو درو بستن لیلی سوار ماشین شد و ری هم بعد چند ثانیه سوار ماشین شدو رفتن خونه سوزومه چند بار بوق زدن که سوزومه با وسایلا ازخونه اومدبیرون وسایلاش رو تو گذاشت ری از ماشین پیاده شد
ری: خب بیبی وسایلای مورد نظرتو بردار بقیشو ببرم خونت
سوزومه چیز هایی که نیاز داشتو برداشتو ری بقیشون برد اتاقش گذاشت و سوار ماشین شد و سمت خوبگاه راه افتاد
سوزومه: ری به الن بگو وسایلایی که تو خونه گذاشتمو جابجاکنه یه دستی هم به کل خونه بکشه
ری: اوکی ولی وقتی نیستی اون تو خونت چیکار کنه
سوزومه: اوه یادم اوردی بهش بگو تا وقتی بگم نمیخواد بیاد خونم
ری: باشه فردا میام خونتو بهش میگم
- ۳.۹k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط