عشقباطعمتلخ part

#عشق_باطعم_تلخ #part110

چشم‌هام رو بستم دیگه کنترول اشک‌هام دست خودم نبود، دستم رو آروم روی دستش می کشیدم سرم رو بلند کردم خیره شدم به صورتش که هنوز با این حالت و رنگ‌پریدگی؛ خوشگلیش رو داشت.
روی دستش رو بوسیدم، هق زدم.
- خواهش می‌کنم برگرد...
با نشستن دستی روی شونه‌م چشم‌هام رو باز کردم، سرم رو بلند کردم؛ بابا بود دست خودم نبود، ضعیف شده بودم باز تنها کسی که‌ می‌تونست حمایتم کنه، پشتم باشه تا قوی شم، بابا بود! بلند شدم و مثل بچگی پریدم توی آغوش پر از آرامشش، سرم روی شونه‌ش گذاشتم بلند هق زدم، دست‌هام رو مشت کردم روی کتف بابا فشار دادم.
- بابا اگه...
نذاشت حرفم ادامه بدم.
- پرهام هیس! آنا خوب میشه.
هرگز جلوی بابا هق نزده بودم، هیچ‌وقت این‌قدر ناامید و ضعیف نشده بودم که الان.
- بابا من می‌خوامش... بابا نزار بره... بابا نمی‌تونم بدون آنا...
با هر کدوم از کلمه‌ی که از دهنم خارج می‌شد بلندتر هق می‌زدم، بابا محکم‌تر بغلم کرد.
- پرهام آروم باش! کنار آنایم، بریم بیرون حرف بزنیم.
با عجله از آغوش بابا جدا شدم رفتم سمت آنا.
- نه من همین‌جا می‌مونم تا خوب شه، بابا می‌خوا چشم‌هاش رو باز کنه باهام حرف بزنه، بابا هنوز حرف‌هام رو نشنیده، باید همه چی رو بهش بگم.
بابا اومد سمتم...
- پرهام با توام! آروم باش! آروم.
هق زدم.
- آنا دوباره بر می‌گرده پیشم، مگه نه؟!
سرم رو تکون دادم.
- آره میاد، باید بیاد حرف‌هام رو بشنوه.
بابا دستم رو گرفت کشید ته اتاق.
- آروم باش به خودت بیا؛ وگرنه الان می‌ندازمت بیرون، مگه خودت نمی‌دونی نباید بالای سر بیمار حرف بزنی؟! نبایدم چنین حرف‌هایی بزنی!
مثل پسر بچه‌ها رفتار می‌کردم، گریه می‌کردم، هق می‌زدم؛ زل زدم به آنا...
- بابا...
دوباره هق زدم، حالم فرقی با حال دیوانه‌ها نداشت؛
بابا شایان آروم روی شونه‌م رو ماساژ می‌داد.
- بهش بگین دوستش دارم، خیلی دوستش دارم تنهام نزاره، اشتباه کردم بهت نگفتم آنا.
- پرهام اگه این‌طوری ادامه بدی می‌فرستمت بیرون.
نفسم رو دادم بالا اشک‌هارو پاک کردم؛ با التماس گفتم:
- نه... نه، فقط بزار کنارش باشم.
بابا سرش رو تکون داد.
- باشه؛ ولی اگه زیاده روی کنی من می‌دونم تو! فهمیدی؟!
سرم رو تکون دادم هنوزم اشک‌ از چشم‌هام جاری بود.
نمی‌تونستم بهش بگم که واقعاً می‌تونم خودم رو کنترول کنم و قوی باشم.
بس بود این‌همه تظاهر به قوی بودن‌...

📓 @romano0o3 📝
دیدگاه ها (۱)

#عشق_باطعم_تلخ #part111بعد رفتن بابا رفتم سمت آنا، کنارش نشس...

#عشق_باطعم_تلخ #part112با افتادم روی زمین؛ از خواب پریدم غرق...

#عشق_باطعم_تلخ #part109تماس رو قطع کرد، حال خراب پرهام که ای...

#عشق_باطعم_تلخ #part108تا خواستم وارد اتاقم شم آرش جلو در وا...

رمان بغلی من پارت ۶۹دیانا: پلک هام و باز کردم ای وای چرا خوا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط