مافیایمرگ

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
#مافیای_مرگ
Port:⁴

دیگه حرفی نزدیم و بلند شدیم جونگکوک قهوه رو حساب کرد و رفتیم بیرون

راه افتادیم سمت خونه

_خدانگهدار

+خدافظ

با اینکه خیلی جذاب بود اما نمیتونستم عاشقش بشم چون این ازدواج اجباریه

رفتم خونه و بادیگاردا وسایل رو اوردن

=خوش گذشت

+عالی خیلی خوب (حالت تمسخر)

رفتم بالا تو اتاقم و لباسامو عوض کردم و لپ تاپم گذاشتم جلوم کارم که باهاش تموم شد گذاشتمش کنار و زنگ زدم به هوانگ

+هوانگ

/سلام خانوم بله

+من این چند روز مراسمه عروسیمه میتونی به جای من به پرونده ها رسیدگی کنی

/چشم خانوم تبریک میگم

+ممنون خدافظ

هه تبریک میگن انگار دارم با مردی که دوسش دارم ازدواج میکنم

بیخیال شدم و تصمیم گرفتم که کمی بخوابم

با صدای زنگ خوردن گوشیم از خواب بیدار شدم جونگکوک بود

_سلام بیداری

+نه خواب بودم بله

_خبر داری که فردا عروسیه

+چیییییی فردا

_اره فردا ....پدرت الان به پدرم زنگ زد

+هوفف خدای من جونگکوک کاری نداری
خدافظ

قطع کردم و رفتم پایین


+بابا

=بله

+فردا عروسیه و شما به من چیزی نگفتید

=به خاطر اینکه باند زود تر توافق کنه بهتره زود تر ازدواج کنید

عصبی بودم و رفتم بالا

+هه باورم نمیشه که بابام داره به خاطر باند اینکارارو میکنه مامان ای کاش الان اینجا بودی

یه کتاب برداشتم و شروع کردم به خوندنش

دیگه شب شده بود کتابو بستم و خوابیدم

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
دیدگاه ها (۲)

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•#مافیای_مرگ Port:⁵کت...

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•#مافیای_مرگ Port:⁷+ا...

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•#مافیای_مرگ Port:³صب...

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•#مافیای_مرگ Port:²با...

پارت ۱ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط