پس تو ای ابر بدان

پس تو ای ابر بدان
بی گمان باز بریز
نا تمام باز ببار
که به روزی خاموش
که گرفته خورشید و هویدائی تو
و غبار خاکی بر دل شوریده
فقط از ریزش تو پاک شود
همچنان باز ببار
تا که آن شاعر بیچاره ی خیس
قطره ای در چشمش
پیچشی در قلبش
گیرد از تو الهام
که به تصویر کلام
در تداعی , صورتگر شعر
بنویسد آنرا
بلکه آرام بگیرد ، لختی
همچنان درد فرورفته
در اعماق وجود
وه در این مهمانی
در جمع من و یک عمر پریشانی
جای تو خالی است
هم نوا با دل من
آسمان بارانی است
#شهزاد
دیدگاه ها (۳)

آخ اگر بار دگر عشق امانم می دادآن شب چشمانت اگر زبانم می داد...

آخ اگردر خم تو تاب به تب می افتادگرمی زمزمه عشق به لب می افت...

من از لبخند گریانتفهمیدم که با عشق نازنینمنسبتی دیرینه داری

بی تو مهتاب شبی باز از تو بیمار شدمپر کشیدم تا خیالت از غمت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط