آخرین نفس ها;

اکنون که گذشته را نگاه میکنم، پوچی میبینم؛ نه دستاوردی و نه نفسی که تازه باشد... و در آینده، غول های بزرگی که گویی انتظار مرا می‌کشند. گاهی که تعقل میکنم، در دل میگویم؛ اگر منی که عبادت کردم و شکر گفتم چنین سرنوشتی داشتم، پس او که سر خم نکرد و کفر کرد عالم را، چه میشود؟
میدانی آیدا، احتمال این آخر نامه ای است که از من به تو می‌رسد؛ البته اگر برسد...
تا به اکنون هر چی نوشتم یک رنگ بوده، با جوهری مشکی که تو برایم آوَردی؛ اما اینبار، می‌خواهم این نامه را رنگ کنم...
کمی از سفیدی و پاکی اشکانم را، تکه ای از قلبِ سبزِ عاشقم را و قطره از خونِ سرخِ دستانم را؛ همراه این نامه به تو تقدیم میکنم.
تا باشد آخرین یادگاری از من،
در آخرین نفس هایم،
برای تو.
-آری... در پایان، من بودم که به این زندگی باختم-
دیدگاه ها (۰)

dear myself;

tired;

ماهِ من؛اکنون در حالتی از خماریم، نه اینجام بر روی زمین، و ن...

thoughts;

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۷

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

"درمان کیونگ"کیونگ حالا آرامتر بود، اما هنوز تب داشت. پوستش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط