پارت

#پارت209

وارد آشپزخانه شد !
رعنا را مشغول تمیز کردن ظرف های غذا دید !
به حرکات تند و فرز دستان مادرش خیره شد و جلو رفت...

روبه مادرش به کابینت تکیه زد و آرام صدایش زد.

_مامان رعنا؟

رعنا سرش را بالا گرفت و به چشمان روزبه خیره شد.

_جانِ مادر ؟

روزبه لبخندی زد و به دست هایش که مدام در هم پیچشان میداد خیره شد.

_هیچی ولش کن!

رعنا دست از کار کشید و گفت :

_وقتی اینجوری مظلوم صدام میکنی ، معلومه که میخوای یه چیز مهمی رو بگی!

روزبه سرش را خاراند و گفت :

_ایقد تابلو ام؟؟

رعنا_تو تابلو نیستی ، من مادرتم...
حالا بگو چی شده؟
واسم عروس آوردی؟

چشمان روزبه گرد شد !
مادرش از چیزی خبر داشت ؟
یا بی قصد و غرض درست وسط خال زده بود؟

نگاه رعنا بین مردمک های لرزانِ چشمان روزبه در گردش بود!

_چشات میلرزه پسر جون!

روزبه خندید و دستی به صورت و ریشش کشید!

_چی بگم والا!

رعنا دستی به یعقه ی پیراهنِ سورمه ای روزبه کشید و آهسته با خودش زمزه کرد.

_دارم تو لباس دومادی تصورت میکنم!

برای اولین بار ،جلوی مادرش خجالت زده شد !
حسِ جالبی بود!
چرا تا به حال خودش ب این موضوع توجه نکرده بود؟

سرفه ای کرد و گفت :

_اصلا شاید شما نپسندیدیش!

رعنا ظرف ها را رها کرد و گفت:

_انتخاب تو حتما خوبه!

...
دیدگاه ها (۱)

_fr4._:#پارت210 _بیا اینجا بشین قشنگ واسم توضیح بده ببینم!رو...

#پارت211_پاشو ببینم ،خجالت نمیکشه ، دومتر قدشه ، عین دخترا و...

#پارت208_بده من این خوشگلِ دایی رو !مشغول بازی با شهان بود ک...

#پارت207رعنا خودش را از آغوش روزبه بیرون کشید و دستی به صورت...

𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁸" ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط