فیک عشق وحشی قسمت هفتم

صبح همه مشغول به کار بودن غنچه هنوز عالم دیشب بود یه فنجون شکوند خدمتکار ها بشکونش گرفتن گفتن دختر حواستو جمع کن کجایی غنچه گفت دلم پیش ارباب گیره یه خدمتکار چاق گفت بیخود همسر آینده اش اینجاست نمیاد تورو بگیره که غنچه گفت چییییی خدمتکار چاق گفت بله اینهاش سوگل گفت ارباب بریم دم ساحل قدم بزنیم رومان نگاهش کرد و گفت بهم بگو رومان باشه بریم اوه راستی رومان دادشم هم عکاسه میشه بیاد رومان گفت آره خیلی خوبه رفتن دم ساحل قدم زدن سوگل ابراز علاقه ای الکی میکرد و یهو پرید بغل رومان بوس کرد لپ اش رو دادش سوگل آلبرت عکس گرفت غنچه هم سینی بزرگ گذاشت رفت و عصرش سوگل به همراه آلبرت رفتن عمارت خودشون و رومان هم رفت تو استخر کمی آرامش بگیره پدربزرگش در حال صحبت مراسم عروسی باعمه اش بود غنچه دم ساحل داشت گریه میکرد رومان هرچی غنچه رو صدا کرد جوابی نشنید تا اینکه یه خدمتکار اومد گفت رفته دم ساحل ارباب رومان عصبی شد گفت برید دنبالش و تا نیامده برنگردید رفتن خدمتکار غنچه رو پیدا کرد وسط شن ها خوابش برده بود روی گونه هاش هنوز خیس بود بلند شو دختره ای احمق ارباب کارت داره. برای چی اومدی اینجا. غنچه گفت چه اهمیتی داره به زور بردنش عمارت. ارباب احضارت کرده اومد پیش رومان چپ چپ نگاهش کرد و گفت شنا بلدی غنچه گفت نخیر رومان گفت درست حرف بزن هاااا
غنچه ترسید بغض داشت هنوز گفت چشم
رومان از استخر اومد بیرون غنچه چشمش به عضله های رومان افتاد توی دلش گفت حیف که ماله من نمیشه سرش انداخت پایین رومان گفت بامن بیا دراز کشید روی تخت گفت ماساژ بده لطفا
دیدگاه ها (۳)

فالورهای عزیزم دوستان گلم حمایت لایک بشه

فالورهای عزیزم دوستان گلم حمایت لایک بشه

فیک عشق وحشی قسمت سوم

فیک عشق وحشی قسمت ششم

فیک عشق وحشی قسمت شانزدهم

فیک عشق وحشی قسمت چهاردهم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط