عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ⁴²
#فصل_دوم
کولم رو روی شونم جابه جا کردم و به سمته عمارتی که سیاهی ازش موج میزد حرکت کردم ...جلوی دوتا مردی که جلوی در وایساده بودن وایسادم و بهشون نگا کردم! ...
یکیشون سمتم اومد و هلم داد داخل ...انگار خبر داشتن میخوام بیام!
اروم و با احتیاط تو حیاطه عمارت قدم برمیداشتم و به سمته دره اصلی حرکت میکردم......
وقتی به در اصلی رسیدم اروم در رو باز کردم و وارد سالن شدم ...
صدای قهقهه ی اون مرتیکه کل سالن رو برداشته بود ...
.... : به به خانوم بلخره تشریف آوردن!!
از جاش بلند شد و اروم به سمتم اومد ...
موهام رو دور انگشتش پیچید و تو گوشم زمزمه کرد ! ...
.... : میدونی که اگه بفهمم کسی رو با خودت آوردی دیگه ...هیچوقت نمیبینی شون !!
محکم جلوش وایسادم و تو چشماش زل زدم ...
ات: بهم شک داری؟!
....: معلومه که نه ! ...فرشته کوچولوی من از عواقب همه چی با خبره مگه نه؟!
اروم دستش رو روی گونم میکشید و زمزمه وار کلماتش رو به زبون میاورد ...
ات: میشه اینقدر لمسم نکنی!!
.... : او! ...
ازم اروم فاصله گرفت و شروع کرد به قهقهه زدن!!
.... : تو کی باشی که بهم امر و نهی کنی!
ات: من دیگه اون ات سابق نیستم پس بهتره حرفه دهنت رو بفهمی و بدونی چطوری باید باهام رفتار کنی!!(حرصی)
حرصی سمتم اومد که محکم خوابوندم تو گوشش!! ...
.... : این دختره دیوونه رو بگیرین !!
یهو دوتا مرد سمتم اومدن و گرفتن از بازوم....
ات: لعنتی آشغال ...تو هیچی نیست همش با پوله بابات بالا اومدی ...عوضییییی!! ...ولم کنیننننن(جیغ)
بدون توجه به جیغ هام سمت یه انباری بردنم و داخل انداختن ...سریع از جام بلند شدم و سعی کردم قبل از اینکه دره انباری رو ببندن برم بیرون ولی سریع در رو بستن ...
محکم به در ضربه زدم و دو زانو رو زمین افتادم ....
ات: لعنتیییییی....این چه کاره احمقانهای بود کردم آخه ...اونا اصلا من براشون مهمم که بخاطرشون الان اینجام!!
نیمه شب :
دیگه کم کم هوا تاریک شده بود و انباری هم سرد تر ! ...
پاهام رو توی شکمم جمع کرده بودم و به دور و اطراف خیره بودم که یهو صدای باز شدنه در به گوشم خورد! ...سریع از جام بلند شدم و به در خیره شدم...
یهو در باز شد و سوهون داخل شد!!!
ادامه دارد.....
خب چطور شد؟🍒
Part: ⁴²
#فصل_دوم
کولم رو روی شونم جابه جا کردم و به سمته عمارتی که سیاهی ازش موج میزد حرکت کردم ...جلوی دوتا مردی که جلوی در وایساده بودن وایسادم و بهشون نگا کردم! ...
یکیشون سمتم اومد و هلم داد داخل ...انگار خبر داشتن میخوام بیام!
اروم و با احتیاط تو حیاطه عمارت قدم برمیداشتم و به سمته دره اصلی حرکت میکردم......
وقتی به در اصلی رسیدم اروم در رو باز کردم و وارد سالن شدم ...
صدای قهقهه ی اون مرتیکه کل سالن رو برداشته بود ...
.... : به به خانوم بلخره تشریف آوردن!!
از جاش بلند شد و اروم به سمتم اومد ...
موهام رو دور انگشتش پیچید و تو گوشم زمزمه کرد ! ...
.... : میدونی که اگه بفهمم کسی رو با خودت آوردی دیگه ...هیچوقت نمیبینی شون !!
محکم جلوش وایسادم و تو چشماش زل زدم ...
ات: بهم شک داری؟!
....: معلومه که نه ! ...فرشته کوچولوی من از عواقب همه چی با خبره مگه نه؟!
اروم دستش رو روی گونم میکشید و زمزمه وار کلماتش رو به زبون میاورد ...
ات: میشه اینقدر لمسم نکنی!!
.... : او! ...
ازم اروم فاصله گرفت و شروع کرد به قهقهه زدن!!
.... : تو کی باشی که بهم امر و نهی کنی!
ات: من دیگه اون ات سابق نیستم پس بهتره حرفه دهنت رو بفهمی و بدونی چطوری باید باهام رفتار کنی!!(حرصی)
حرصی سمتم اومد که محکم خوابوندم تو گوشش!! ...
.... : این دختره دیوونه رو بگیرین !!
یهو دوتا مرد سمتم اومدن و گرفتن از بازوم....
ات: لعنتی آشغال ...تو هیچی نیست همش با پوله بابات بالا اومدی ...عوضییییی!! ...ولم کنیننننن(جیغ)
بدون توجه به جیغ هام سمت یه انباری بردنم و داخل انداختن ...سریع از جام بلند شدم و سعی کردم قبل از اینکه دره انباری رو ببندن برم بیرون ولی سریع در رو بستن ...
محکم به در ضربه زدم و دو زانو رو زمین افتادم ....
ات: لعنتیییییی....این چه کاره احمقانهای بود کردم آخه ...اونا اصلا من براشون مهمم که بخاطرشون الان اینجام!!
نیمه شب :
دیگه کم کم هوا تاریک شده بود و انباری هم سرد تر ! ...
پاهام رو توی شکمم جمع کرده بودم و به دور و اطراف خیره بودم که یهو صدای باز شدنه در به گوشم خورد! ...سریع از جام بلند شدم و به در خیره شدم...
یهو در باز شد و سوهون داخل شد!!!
ادامه دارد.....
خب چطور شد؟🍒
- ۲۴.۹k
- ۱۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط