چشم عموجون الان میام
"𝙼𝚈 𝙴𝚇 𝚆𝙸𝙵𝙴"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟻"
ــــ چشم عموجون الان میام
پشت بند حرفم با آرامشی که ناشی از از صورت پکر عمه الینا بود از پلهها پایین میروم و عمو را سفت و محکم در آغوش میکشم
عمو برایم مثل پدری بود که هیچوقت سایهاش را بالای سرم نداشتم
دیدنش بعد از دو سال برایم مانند طلا گرانبها بود
عمو بوسهای بر سرم میزند و میگوید :
عمو ــــ دلم برات تنگ شده بود وروجک
خود را از عمو فاصله میدهم و با لبخند میگویم :
ــــ من بیشتر عمو ، خیلی بیشتر
نگاهم را سمت زنعمو میچرخانم که نگاه حرصیش را شکار میکنم
انتظار دیگری هم نداشتم ، اگر به شکل دیگری رفتار میکرد شک میکردم
ــــ سلام زنعموجون
لبخند مصنوعی میزند و میگوید :
زنعمو ــــ سلام عزیزدلم
و سپس با نگرانی ظاهری میگوید :
زنعمو ــــ چرا انقدر صورتت چروک شده !؟ چرا موهات سفید شده ؟ الهی بمیرم چقدر نسبت به قبل تغییر کردی
با اینکه میدانم هیچکدام از حرفهایش واقعیت ندارد اما برای اینکه حالش را بگیرم میگویم :
ــــ آره دیگه زنعمو منم مثل شما دارم کم کم از قیافه میوفتم
لبخند روی لبش میماسد و با دهنی که از شدت خشم نیمه باز مانده نگاهم میکند
عمو نیز به زنعمو چشغرهای میرود و با مهربانی به سمت مبل ها هدایتم میکند و من جیمینی را میبینم که سرش رو با مبل تکیه داده و چشمانش را بسته و با دست پیشانیاش را ماساژ میدهد
این حالاتش را خوب میشناختم
طبق معمول سردرد داشت و سعی میکرد با اینکار حالش را بهتر کند ولی مگر شدنی نبود
به یادم میآید قبلا وقتی سردرد داشت میگفت تا پیشانیاش را ماساژ دهم
چقدر زود گذشت آن دوران
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
¹⁰ بازنشر
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟻"
ــــ چشم عموجون الان میام
پشت بند حرفم با آرامشی که ناشی از از صورت پکر عمه الینا بود از پلهها پایین میروم و عمو را سفت و محکم در آغوش میکشم
عمو برایم مثل پدری بود که هیچوقت سایهاش را بالای سرم نداشتم
دیدنش بعد از دو سال برایم مانند طلا گرانبها بود
عمو بوسهای بر سرم میزند و میگوید :
عمو ــــ دلم برات تنگ شده بود وروجک
خود را از عمو فاصله میدهم و با لبخند میگویم :
ــــ من بیشتر عمو ، خیلی بیشتر
نگاهم را سمت زنعمو میچرخانم که نگاه حرصیش را شکار میکنم
انتظار دیگری هم نداشتم ، اگر به شکل دیگری رفتار میکرد شک میکردم
ــــ سلام زنعموجون
لبخند مصنوعی میزند و میگوید :
زنعمو ــــ سلام عزیزدلم
و سپس با نگرانی ظاهری میگوید :
زنعمو ــــ چرا انقدر صورتت چروک شده !؟ چرا موهات سفید شده ؟ الهی بمیرم چقدر نسبت به قبل تغییر کردی
با اینکه میدانم هیچکدام از حرفهایش واقعیت ندارد اما برای اینکه حالش را بگیرم میگویم :
ــــ آره دیگه زنعمو منم مثل شما دارم کم کم از قیافه میوفتم
لبخند روی لبش میماسد و با دهنی که از شدت خشم نیمه باز مانده نگاهم میکند
عمو نیز به زنعمو چشغرهای میرود و با مهربانی به سمت مبل ها هدایتم میکند و من جیمینی را میبینم که سرش رو با مبل تکیه داده و چشمانش را بسته و با دست پیشانیاش را ماساژ میدهد
این حالاتش را خوب میشناختم
طبق معمول سردرد داشت و سعی میکرد با اینکار حالش را بهتر کند ولی مگر شدنی نبود
به یادم میآید قبلا وقتی سردرد داشت میگفت تا پیشانیاش را ماساژ دهم
چقدر زود گذشت آن دوران
"𝙱𝙻𝙰𝙲𝙺 𝙶𝙾𝙳𝙳𝙴𝚂𝚂"
¹⁰ بازنشر
- ۷.۵k
- ۱۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط