فصل شب دردناک
فصل۲| شب دردناک|
پارت ۱۲۶
ات : ای بابا گفتم خوبم .. نیازی نیست فقد بریم خونه
دختره شجاعی بود پس نه ترسی درونش بود نه دردی سوار ماشین جونکوک شد و تیکه دستمالی را برداشت و تا میخواست خونی که رو پیشانی اش بود رو پاک کمه دستی مانه شد و جونکوک سمتش کمی نزدیک شد
جونکوک: بدش به من ..
دستمال را ازش گرفت و مشغول پاک کردن اش شد هرزگاهی دختره از دشت درد چشم هایش را میبست
جونکوک: وقتی میگم بریم بیمارستان میگی نه
دختره آروم گفت... ات : نیازی نیست فقد بریم خونه .
جونکوک باز خم عصبی سری تکون داد وقتی متوجه شد خون خوب تمیز شده .. جونکوک: زود بریم خونه تا پانسمانش کنیم
وارد آپارتمان شدن .. جونکوک پالتو اش را در آورد و گذاشت تو کمد کناری بعد از عوض کردن کفش هایش سمته دختره چرخید ..
جونکوک: کمک میخواهی
ات : نه لازم نیست
پالتو اش را کشید و جونکوک ازش گرفت بعد از گذاشت در کمد به سمته سالن رفت هیریرا دید که از آشپزی بیرون رفت.. با دیدن زخمی شدن دختره زود سمتش رفت..
هیری : خانم چی شده
ات : ای وای نکو مرده میخواست منو بدزده خیلی ترسیدم
وقتی هیری اولین کار بغلش کرد یعنی واقعا ترسیده بود فقد نیاز به یک بغل کردن داشت و نوازش کردن موهایش جونکوک فقد شوکه نگاهش میکرد
هیری : خانم اول برید بنشینید تا جعبه کمک های اولیه رو بیارم
دختره از هیری جدا شدن و گفت
ات : نیازی نیست اول به جی کی سر بزنم
تا قدم اول برداشت سمته پله ها جونکوک مچ دستش را گرفت و کشاند سمته مبل های تو سالن
دختره شوکه نگاهش میکرد که چی بکه ..
جونکوک: هیری زود باش جعبه رو بیار
هیری سمته اشپرخونه رفت و سالن را با آن دو نفر تنها گذاشت خیلی سکوت سنگینی در سالن بود .. جونکوک مثل همیشه هیچ حرفی نمیگفت و سکوت کرده بود هیری جعبه رو گذاشت رو میز و گفت..
هیری : میشه دیگه من برم حتما هادا برگشته خونه
ات : آره برو ممنون که تا این وقت شب مراقب جی کی بودی
هیری سری تکون داد و سمته در رفت .... بعد از چندیدن دقیقه صدا بست در به گوش آن ها خورد
جونکوک پنبه را برداشت و کمی الکل رو روش ریخت و به دختره نزدیک شد
جونکوک: موهات رو جم کن
دختره زود موهایش را جم کرد و خیره شد به صورت پسره
بعد از پانسمان کردن سرش دختره چسپزخم گلی را به زخم دختره زد
پارت ۱۲۶
ات : ای بابا گفتم خوبم .. نیازی نیست فقد بریم خونه
دختره شجاعی بود پس نه ترسی درونش بود نه دردی سوار ماشین جونکوک شد و تیکه دستمالی را برداشت و تا میخواست خونی که رو پیشانی اش بود رو پاک کمه دستی مانه شد و جونکوک سمتش کمی نزدیک شد
جونکوک: بدش به من ..
دستمال را ازش گرفت و مشغول پاک کردن اش شد هرزگاهی دختره از دشت درد چشم هایش را میبست
جونکوک: وقتی میگم بریم بیمارستان میگی نه
دختره آروم گفت... ات : نیازی نیست فقد بریم خونه .
جونکوک باز خم عصبی سری تکون داد وقتی متوجه شد خون خوب تمیز شده .. جونکوک: زود بریم خونه تا پانسمانش کنیم
وارد آپارتمان شدن .. جونکوک پالتو اش را در آورد و گذاشت تو کمد کناری بعد از عوض کردن کفش هایش سمته دختره چرخید ..
جونکوک: کمک میخواهی
ات : نه لازم نیست
پالتو اش را کشید و جونکوک ازش گرفت بعد از گذاشت در کمد به سمته سالن رفت هیریرا دید که از آشپزی بیرون رفت.. با دیدن زخمی شدن دختره زود سمتش رفت..
هیری : خانم چی شده
ات : ای وای نکو مرده میخواست منو بدزده خیلی ترسیدم
وقتی هیری اولین کار بغلش کرد یعنی واقعا ترسیده بود فقد نیاز به یک بغل کردن داشت و نوازش کردن موهایش جونکوک فقد شوکه نگاهش میکرد
هیری : خانم اول برید بنشینید تا جعبه کمک های اولیه رو بیارم
دختره از هیری جدا شدن و گفت
ات : نیازی نیست اول به جی کی سر بزنم
تا قدم اول برداشت سمته پله ها جونکوک مچ دستش را گرفت و کشاند سمته مبل های تو سالن
دختره شوکه نگاهش میکرد که چی بکه ..
جونکوک: هیری زود باش جعبه رو بیار
هیری سمته اشپرخونه رفت و سالن را با آن دو نفر تنها گذاشت خیلی سکوت سنگینی در سالن بود .. جونکوک مثل همیشه هیچ حرفی نمیگفت و سکوت کرده بود هیری جعبه رو گذاشت رو میز و گفت..
هیری : میشه دیگه من برم حتما هادا برگشته خونه
ات : آره برو ممنون که تا این وقت شب مراقب جی کی بودی
هیری سری تکون داد و سمته در رفت .... بعد از چندیدن دقیقه صدا بست در به گوش آن ها خورد
جونکوک پنبه را برداشت و کمی الکل رو روش ریخت و به دختره نزدیک شد
جونکوک: موهات رو جم کن
دختره زود موهایش را جم کرد و خیره شد به صورت پسره
بعد از پانسمان کردن سرش دختره چسپزخم گلی را به زخم دختره زد
- ۲۹.۹k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط