جیمین فیک زندگی پارت ۴۶#
جیمین فیک زندگی پارت ۴۶#
جیمین: تو رو من اب ریختی
ات: خب بیدار نشدی هر چی صدات کردم تازه تو خواب داشتی حرف میزدی
جیمین: ساعت چنده مگه
ات: ۱۲ بیا صبونه که نه بیا ناهار
ات تا دم در رفت و برگشت سمتم
ات: صورتتم بشور رد اون اشک های خشک شده بره
بعدش رفت . سریع رفتم جلو اینه. رد گریه ها بود روگونه هام. یعنی متوجه شد من گریه کردم . صد فهمید احمق همین الان بهم گفت . صورتم رو شست و رفتم پایین برای صبحونه
ات: چایی میخوری یا قهوه
جیمین: قهوه
ات: باشه صبر کن برات صبحونه بیارم البته کم بخور الان میخوایم ناهار بخوریم
جیمین: النا چطوره
ات: خیلی نگرانشی مثله اینکه
جیمین: چی نه من منظورم...
ات: هیس جرفت رو زدی حالا صبحونه رو بخور
جیمین: ات من ...
بی توجه به حرفم رفت . ای خدا چه بد بختی گیر کردیما . ۴ سال پیش انقدر لوس نبود. تا شب ات با من حرف نزد حتمی ناراحت شده بود. باید باهاش حرف میزدم. باید اون حرف های دیشب رو تو بیداری بهش بگم...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید .
جیمین: تو رو من اب ریختی
ات: خب بیدار نشدی هر چی صدات کردم تازه تو خواب داشتی حرف میزدی
جیمین: ساعت چنده مگه
ات: ۱۲ بیا صبونه که نه بیا ناهار
ات تا دم در رفت و برگشت سمتم
ات: صورتتم بشور رد اون اشک های خشک شده بره
بعدش رفت . سریع رفتم جلو اینه. رد گریه ها بود روگونه هام. یعنی متوجه شد من گریه کردم . صد فهمید احمق همین الان بهم گفت . صورتم رو شست و رفتم پایین برای صبحونه
ات: چایی میخوری یا قهوه
جیمین: قهوه
ات: باشه صبر کن برات صبحونه بیارم البته کم بخور الان میخوایم ناهار بخوریم
جیمین: النا چطوره
ات: خیلی نگرانشی مثله اینکه
جیمین: چی نه من منظورم...
ات: هیس جرفت رو زدی حالا صبحونه رو بخور
جیمین: ات من ...
بی توجه به حرفم رفت . ای خدا چه بد بختی گیر کردیما . ۴ سال پیش انقدر لوس نبود. تا شب ات با من حرف نزد حتمی ناراحت شده بود. باید باهاش حرف میزدم. باید اون حرف های دیشب رو تو بیداری بهش بگم...
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایت کنید .
- ۱۴.۷k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط