یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت

یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت

خانه ات آباد که این ویرانه بوی گل گرفت


از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم

زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت


پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت

در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت


لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد

ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت


عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد

تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت


از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان

ساقی و ساغر، می و میخانه بوی گل گرفت
دیدگاه ها (۱)

خودش گفتـــه:"یَدُ اللَّهِ فَـــوْقَ أَیْدِیهِــــمْ"یعنی بن...

...

برای شنیدن حرف خوب باید حرف خوب زد.. همه چیز به ما برمی گردد...

حرفی نمیزنی چرا «بابای جعبه ای»؟خسته شدم بیرون بیا «بابای جع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط