پیج دومم از این طنز ها و اسمات میزارم
پیج دومم از این طنز ها و اسمات میزارم
@hannah_bangten
---
نام داستان: "وقتی تهکوک باهم زندگی میکنن، خدا قهر میکنه!"
قسمت اول: ماکارونیِ مرگبار
یه روز عادی بود. البته تا وقتی عادی بود که جونگکوک تصمیم گرفت "عاشقانهترین شام دنیا" رو برای تهیونگ درست کنه.
دستورش؟ ماکارونی با عشق... و اشتباه صد درصدی توی ریختن دارچین بهجای فلفل!
جونگکوک با پیشبند صورتی که روش نوشته شده بود "بوس بده یا گشنه بمون!" تو آشپزخونه بود و هی زیر لب میگفت:
«این بار تهی از شدت خوشحالی شاید بره تو کما.»
تهیونگ از اتاق اومد بیرون با موهایی که شبیه سیم سیخ شده بودن.
«کوکی؟ این بوی دارچینه یا یه شیرینی خفه شده تو آبجوش؟»
جونگکوک با غرور:
«عشقم منتظر باش ببینی چی برات پختم. این نه فقط یه غذاست... یه تجربهی عشقه!»
تهیونگ یه قاشق برداشت، خورد... و دقیقاً بعد از دو ثانیه گفت:
«جونگکوک، ما با هم چند وقتهایم؟»
جونگکوک:
«دو سال، سه ماه، چهار روز و پنج ساعت و...»
تهیونگ وسطش پرید:
«خوبه، پس میدونی چرا این کارتو بخشیدم. چون خیلی وقته باهتام و میدونم مغزت وسط پخت غذا میره مرخصی.»
---
قسمت دوم: ماجرای گربهی گمشده
یه روز دیگه، تهیونگ یه گربه پیدا کرد. گربهی سفید و پشمالو که مثل خودش قیافهی باحال و متعجب داشت.
تهیونگ گربه رو آورد خونه و گفت:
«کوکی، ما بچهدار شدیم!»
جونگکوک (در حالی که داشت آب پرتقال میخورد):
«چییی؟»
تهیونگ:
«گربهمون اسمش "پرزک"ه. از امروز همسر قانونیمون محسوب میشه. باید براش تخت بخریم.»
جونگکوک:
«من هنوز واسه خودم بالش ندارم تهی، پرزک تخت بخواد؟»
تهیونگ:
«پرزک حسودیه. یا تخت، یا تو بیرون بخوابی.»
جونگکوک با اشک در چشماش:
«لعنت به عشقی که رقابتش با یه گربهست...»
---
قسمت سوم: بوس ممنوع
جونگکوک یه شب تصمیم گرفت تهیونگ رو غافلگیر کنه. یه مسیر شمعی تا اتاق، با آهنگ عاشقانهی خودشون.
تهیونگ وارد شد، جیغ زد:
«آتیش گرفتی؟؟ این شمعا چیه؟ من حساسیت دارم به بوی تمشک!»
جونگکوک:
«رمانتیک باش تهی! امشب فقط مال خودتام!»
تهیونگ نزدیک شد...
ولی وقتی خواست بوسش کنه، پرزک پرید وسطشون و چنگ انداخت به دماغ کوکی.
جونگکوک:
«آاای! تهی گربت نمیذاره منو ببوسی!»
تهیونگ:
«بهش قول داده بودم اول اون ببوسه.»
جونگکوک:
«من با گربه رقابت نمیکنم! من میرم مامانمو میبوسم... حداقل اون دماغمو چنگ نمیندازه!»
---
@hannah_bangten
---
نام داستان: "وقتی تهکوک باهم زندگی میکنن، خدا قهر میکنه!"
قسمت اول: ماکارونیِ مرگبار
یه روز عادی بود. البته تا وقتی عادی بود که جونگکوک تصمیم گرفت "عاشقانهترین شام دنیا" رو برای تهیونگ درست کنه.
دستورش؟ ماکارونی با عشق... و اشتباه صد درصدی توی ریختن دارچین بهجای فلفل!
جونگکوک با پیشبند صورتی که روش نوشته شده بود "بوس بده یا گشنه بمون!" تو آشپزخونه بود و هی زیر لب میگفت:
«این بار تهی از شدت خوشحالی شاید بره تو کما.»
تهیونگ از اتاق اومد بیرون با موهایی که شبیه سیم سیخ شده بودن.
«کوکی؟ این بوی دارچینه یا یه شیرینی خفه شده تو آبجوش؟»
جونگکوک با غرور:
«عشقم منتظر باش ببینی چی برات پختم. این نه فقط یه غذاست... یه تجربهی عشقه!»
تهیونگ یه قاشق برداشت، خورد... و دقیقاً بعد از دو ثانیه گفت:
«جونگکوک، ما با هم چند وقتهایم؟»
جونگکوک:
«دو سال، سه ماه، چهار روز و پنج ساعت و...»
تهیونگ وسطش پرید:
«خوبه، پس میدونی چرا این کارتو بخشیدم. چون خیلی وقته باهتام و میدونم مغزت وسط پخت غذا میره مرخصی.»
---
قسمت دوم: ماجرای گربهی گمشده
یه روز دیگه، تهیونگ یه گربه پیدا کرد. گربهی سفید و پشمالو که مثل خودش قیافهی باحال و متعجب داشت.
تهیونگ گربه رو آورد خونه و گفت:
«کوکی، ما بچهدار شدیم!»
جونگکوک (در حالی که داشت آب پرتقال میخورد):
«چییی؟»
تهیونگ:
«گربهمون اسمش "پرزک"ه. از امروز همسر قانونیمون محسوب میشه. باید براش تخت بخریم.»
جونگکوک:
«من هنوز واسه خودم بالش ندارم تهی، پرزک تخت بخواد؟»
تهیونگ:
«پرزک حسودیه. یا تخت، یا تو بیرون بخوابی.»
جونگکوک با اشک در چشماش:
«لعنت به عشقی که رقابتش با یه گربهست...»
---
قسمت سوم: بوس ممنوع
جونگکوک یه شب تصمیم گرفت تهیونگ رو غافلگیر کنه. یه مسیر شمعی تا اتاق، با آهنگ عاشقانهی خودشون.
تهیونگ وارد شد، جیغ زد:
«آتیش گرفتی؟؟ این شمعا چیه؟ من حساسیت دارم به بوی تمشک!»
جونگکوک:
«رمانتیک باش تهی! امشب فقط مال خودتام!»
تهیونگ نزدیک شد...
ولی وقتی خواست بوسش کنه، پرزک پرید وسطشون و چنگ انداخت به دماغ کوکی.
جونگکوک:
«آاای! تهی گربت نمیذاره منو ببوسی!»
تهیونگ:
«بهش قول داده بودم اول اون ببوسه.»
جونگکوک:
«من با گربه رقابت نمیکنم! من میرم مامانمو میبوسم... حداقل اون دماغمو چنگ نمیندازه!»
---
- ۳.۳k
- ۰۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط