گوناگون zainab

دیدگاه ها (۱)

امـــــروزو میگـــــذرونَـم، بـــــہ اُمــــــــیــد فـــــَ...

♚مـََ ـــــنّ ♛ ♀باخــ ـتم♀ به خــ ـود... ◎...

خـــدآ قـــِســَمــَتـ کُــنــهِ إـیــِنـ دََُاََْفهٔ وَآٌِٔ...

https://telegram.me/joinchat/BurIDD0RBFgSZIW1ugSOaw

پارت ۱۹

من قشنگ یادم خدابیامرز پدر بزرگم سالهای خیلی دور چون از اسبش...

گونی را انداختن روی دوششون و شروع کردند به شوخی و بازی با هم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط