امتحان زندگی

《 امتحان زندگی 》
فصل2) p¹⁰²

نگاهی به دانشگاه انداخت به جایی که همیشه منتظر اون دختر میموند تا بیاد و ذوق که با دیدنش توی چشماش اون دختر میدید
لبخند هاش بوسه هاش لمس های انگشت های ظریف اش
......
وارد دانشگاه شد و بعد از پرسيد از یکی از دانشجو ها فهميد که دوست هنوز توی همین دانشگاه تدریس میکنه
تقی به در اتاق زد و با شنیدن صداش وارد اتاق شد
دوستش سرش رو بلند کرد و با تعجب نگاهش میکرد از پشت میزش بلند شد و به سمته قدم برداشت توی چند قدمیش ایستاده
تهیونگ لبخند ریزی زد
تهیونگ : استاد سونگ کانگ درسته
اون هنوز بدون هیچ حرفی شوکه بهش نگاه میکرد تهیونگ به سمتش رفت و کسی که مثل برادرش بود و دوست دوران دبیرستان بود کوتاه بغل کرد
کانگ نگاهی دوباره بهش انداخت
کانگ : شما..
تهیونگ : میدونم تعجب کردی یا شاید حتا منو نشناسی ولی من خوب می‌شناسمت و همه چیزو برات تعریف میکنم
.............

دوهی‌ که روی مبل کنار دوستش نشست بود و ته یانگ توی بغل بالای و پایین میکرد با صدای نسبتأ بلند گفت
دوهی‌ : چطوری تونسته بدون این چیزی بدونه قضاوتت کنه
بینا سینی به دست از آشپزخونه بیرون اومد و چشم غریه بهش رفت و نوشیدنی توی سینی بهش‌ تعارف کرد و روبه روش روی مبل نشست و روبه دوهی گفت
بینا : ولی باید شرایط اونم درک کنی فکرشو بکونم مثلا نامزدتو درحال بوسیدن یه دوختر ببینی چیکار میکنی
دوهی‌ که از حرف پشیمون شده بود سرش رو پایین انداخت و با ته یانگ بازی می‌کرد
ا،ت نفس خسته از بحث دوستاش کشید و از روی مبل بلند شد
ا،ت : من میرم ته یانگ رو بخوابونم
و بعد جمع دوستان شون رو ترک کرد
............
کانگ : خیلی متاسفم که مجبور شدی توی وسط این همه دروغ زندگی کنی ولی چیزی که بیشتر از همه منو متعجب میکنه
پرفسور هونگ دایون اون چطور تونست این همه مدت نقش بازی کنه
تهیونگ :‌ اون اصلا الان برام مهم نیست مهم خانواده خودمن
خانواده که دوسال پیش آرزوی رو داشتم این همه مدت کنارم بودن اما من لعنتی هیچی یادم نبود
کانگ : همه اینا به کنار خیلی خوشحال که زند ای و الان اينجا نشستی
تهیونگ لبخند غمگینی زد و نگاهی به حلقه توی دست دوستش انداخت
تهیونگ : فکر کنم تو هم بلخره یکی رو پیدا کردی
کانگ : آره خوب غریبه نیست تو می‌شناسیش اگه یادت باشه
تهیونگ : اره همه خاطرات واضح یادم‌ کیه
کانگ : دوهی‌
تهیونگ جوابش رو با یه لبخند کم رنگی به معنی این براش خوشحال داد
و بعد کمی در فکر فرو رفت و بعد از مکثی‌ گفت
تهیونگ : الان باید بدونم ا،ت کجاست از وقتی رفته دارم دیوانه میشم نمیدونم کجا دنبالش بگردم ولی مطمئنم دوهی خبر داره میشه ازش بپرسی.........
دیدگاه ها (۲)

《 امتحان زندگی 》فصل 2) p¹⁰³تهیونگ : الان باید بدونم ا،ت کجاس...

《 امتحان زندگی 》فصل2 ) p¹⁰⁴کنار همسرش روی تخت نشست و موهای ر...

《 امتحان زندگی 》فصل2)p¹⁰¹عروسک ببر رو توی دستش فشار داد و به...

《 امتحان زندگی 》فصل 2 ) p¹⁰⁰دایون : اونجوری که فکر میکنی نیس...

Between the Tides³²یک هفته بعد تهیونگتو دفترم بودم تق تق تق ...

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

love Between the Tides³³تهیونگ: کی بود؟ دوهی: گفتم که ا/ت ته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط