قسمت و

قسمت ۳ و ۴
🔹 #او_را ... 3

حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم.
امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم،
ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم.

📱 اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش،
انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم💕

یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود،باهاش قرار گذاشتم.👭

به چشمام که به قول سعید آدمو یاد آهو مینداخت،ریمل و خط چشم کشیدم
و لبای برجسته و کوچیکمو با رژلبم نازترش کردم 👄 👌

مانتوی جلو باز سفیدمو
با کفش پاشنه بلند سفیدم ست کردم
و ساپورت صورتی کمرنگمو با تاپ و شالم👌
موهای لخت مشکیمو دورم پخش کردم و تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم😘

سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد.
البته خیلی هم بدم نمیومد😉
اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه!

چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش،
اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗ ️

حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست،
رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد🚫

بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه(که یکی از دخترای کلاس و چادری بود) رو شنیدم.👂

-ترنم!

برگشتم سمتش،

-بله؟

-ببخشید، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟

-برای چی؟😳

-کارت دارم عزیزم☺ ️

-منو؟؟😳
چیزه...یکم عجله دارم آخه...

-زیاد طول نمیکشه.

-آخه با دوستم قرار دارم.
پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت،حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه.

-باشه عزیزم.ممنون

سوار شد و راه افتادیم... 🚗

-خب؟
گفتی کارم داری...؟

-اره☺ ️
برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟

-نه لطفاً برو سر اصل مطلب

-باشه،میگم...
حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟

-جان؟؟ منظورت چیه؟؟

-حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟

-خدا؟چه نعمتی؟؟ 😳

-بابا همین زیباییتو میگم دیگه.
اینجوری که میای بیرون،هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه... 🔞

-گفتم برو سر اصل مطلب!

-تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟

-خخخخخه،آهااااان...
خب عزیزم توهم یکم به خودت برس،
به توهم نگاه کنن!
حسودی نداره که!!😂

-حسودی؟؟
نه.حسادت نمیکنم.

-چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی😂

-من میگم این کار تو گناهه!هم خودت به گناه میفتی،هم بقیه،
حتی استاد حواسش به توعه،نه به درس!!

-سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم.

-باور کن من خیرتو میخوام ترنم...
تو دختر سالمی هستی،نذار به چشم یه هرزه نگات کنن!

ماشینو نگه داشتم

-گمشو پایین😠

-چی؟مگه چی گفتم؟☹ ️

-گفتم خفه شو و گمشو پایین...😡
هرزه تویی که معلوم نیست زیر اون چادرت چه خبره...

سری به نشونه تاسف نشون داد و پیاده شد.

همینجور که فحشش میدادم پیاده شدم
و تا دور نشده صندلی ای که روش نشسته بود رو با دستمال تمیز کردم تا بفهمه چقدر ازش بدم میاد و دیگه نباید سمت من بیاد 🚫 🚫 😡


🔷 #او_را... 4

از این دخترای چادری خیلی بدم میومد.
احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان😒
اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم😏

با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و پرتا رو به من میگه😠
اینقدر اعصابم خورد بود که دلم میخواست چنددقیقه برگردم عقب تا همون لحظه اول که صدام کرد بزنم تو دهنش و اون پارچه رو از سرش بکشم...

تا برسم جلو خونه مرجان،یه ریز فحش دادم و اداشو درآوردم.

-الو مرجان

-ترنم رسیدی؟

-اره،بیا بریم زود.سه ساعت دیگه باید باشگاه باشما

-اه اه اه تو چرا اینقدر فعالی؟؟استراحتم میکنی؟
اصلا تو خسته هم میشی؟؟

-مرجان جان!میشه بیشتر از این زر نزنی؟
حوصله ندارم.زود بیا بریم

-بابا من هنوز حاضر نیستم،چرا اینقدر زود رسیدی؟
بیا تو تا حاضر شم

-مرجااااان...من صبح به تو زنگ زدمممممم😠
تازه میگی زود رسیدی حاضر نیستم؟؟؟

-تو دوباره وحشی شدی؟
تیر و ترکشتم که فقط منو میگیره.
حالا اون سعید ایکب
دیدگاه ها (۲۱)

قسمت ۵ و ۶ 🔹 #او_را ... 5اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یاد...

قسمت ۷ و ۸ 🔹 #او_را ... 7-چرا آبروی منو بردی؟؟به پسره چی گ...

#او_را...سلام.خدمت کسایی که رمانو میخونن بگم اول این که مرسی...

بسم رب المهدی💟 فصل اول قسمت ا و ۲🔷 #او_را ... 1☀ ️ ...

داداشی ای کاش اینو میدیدی داداش یادته چقدر از سر و کلت بالا ...

سناریو: (وقتی که....)بخاطر پدرت که مأموریت مهمی داشته از سئو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط