رفتیم داخل شهر بازی

_ۺأھݫأڊہ ڭۏݘݣ ݦݩ🕯꒰

𝐏𝐚𝐫𝐭 ۳

𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆

رفتیم داخل شهر بازی
نانومی:خب حالا سوا چی بشیم
ا.ت:آم من فکر کردم فقط میام دور میزنیم برای همین پول نیوردم
ساکورا:غمت نباسه من خودم پول بلیت همرو حساب میکنم
الکس(اسم دوست پسر ساکورا هست)اول از وسایل کوچیک شروع کنیم
نانومی:آره بنظرم خوبه بریم
ساکورا:آره بزن بریم
نانومی:حالا نمیخواست مثل فیلماش کنی
الکس:بزن بریمم
نانومی:چقدر شما خرین
بچه ها رفتن سوار همه وسایل ها شدن تا رسیدن به چرخ و فلک
ا.ت:چقدر از این بالا همه چی قشنگه(الان اینجا شبه)
نانونی:آره
ا.ت:میگم بیاین یه دور دیگه هم سوار بشی...
بونگ (مثلا صدای بنبه 🗿)
نانومی:این صدای چی بود دنگ
ساکورا:بذار ببینم ب...ب.‌‌...
ا.ت:ب چی؟
ساکورا: ب...بوتن
ا.ت:چی؟؟؟؟
نانومی:نمیدونم بخندم یا گریه کنم
ا.ت:سریع تا چرخ و فلک رسید پایین پیاد میشین
وقتی چرخ و فلک رسید پایین و همه پیاده شدن داشتن میرفتن سمت ماشین و رسیدن به ماشین
ا.ت:نانومی کلید های ماشین رو بده زود
نانومی:صبر کن شتتتتت کلید ها نیستن
ساکورا:الان چه گوهی بخوریم
که صدای شلیک توفنگ از پشت سرمون اومد سرمون رو چرخوندیم دیدیم همون مایکی بود که به یه دختر بچه شلیک کرد سرش رو چرخوند و یه لبخند چشم بسته به من زد
نانومی و ساکورا و الکس رفتن و فقط من موندم که منم داشتم فرار می کردم که خوردم به یه کوچه بمبست مایکی اومد سمتم زانوهام شول شد افتادم سرم رو گرفتم پایین داشت آروم آروم اشک از چشمام میریخت که حس کردم یک نفر چونم رو گرفت وقتی که گرفت چونم رو اورد بالا مایکی بود بایه لبخند چشم بسته بهم گفت
_مرسی که به پلیس زنگ نزدی
که در همون لحضه پلیس ها اومدن
یه پسری با موهای سفید اومد نزدیک
مایکی:هعی کوکو بیا این دختر رو ببر عمارت
بد اون لحضه بیهوش شدم هیچی ندیدم

𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆ ࣪.𓂃⋆

خب این از این پارت برای پارت بد حمایت کنید🗿الان داریم میریم مسافرت تو ماشینیم میدونم خیلی غلط املایی داشتم ببخشید اگه دیدین پارت کم بود به خاطر اینکه داداشام که بزرگتر از خودم هستن کنارم هستن تو ماشین ماشاالله ۲ نفر نیستیم ۴ نفریم خودمم آخریم😎😎