فقط کمی گرم تو پارت چهار
فقط کمی گرم تو ( پارت چهار )
میتونستم حس کنم که هم ترسیده بود و هم دست پاچه انگار میخواست یه چیزی بگه اما اهمیت ندادم فقط میخواستم زود تر از اون جهنم دره برم بیرون زیادی فضایه توش سنگین بود کلاهمو برداشتم تا برم اما بعده چند قدم یهو سر درده شدیدی گرفتم.
لعنتی بیخیال دوباره نه الان که پیشه اونم نه نمیخوام ضعیف باشم. دستمو رو سرم گذاشتم و خواستم از چیزی بگیرم تا نیوفتم اما اطرافم کاملا خالی بود و جدا از اونم درست نمی دیدم فکر کردم چیزی کنارمه خواستم تکیه بدم که پخشه زمین شدم و از هوش رفتم
ویو : دازای
وقتی افتاد زمین خیلی شکع شدم یعنی چی شد اون که حالش همین یکم پیش رو به راه بود پس یهو چ... چش شد.
سریع رفتم سمتش و خودمو به سرعت رسوندم اژانس کاراگاهی مصلح وقتی رفتم داخل خالی بود. بدجور هول کرده بودم پس یادم نبود امروز اصن حتی اکیکو اژانسم نمیاد پس رفتم سمته خونشو محکم تند تند در میزدم که بلخره درو باز کرد
&چته چی میخوای
☆چ... چویا بیهوش... ش... شده... لطفا... ک... کمکش کن
&چی؟ انتظار داری به یه دشمن کمک کنم؟ عمرا دازای
☆خواهش میکنمـ... قول... م... میدم که هرکار... ب... بگی کنم
&اه باشه بابا بیارش تو
با عجله بردمش و وقتی بردش تو اتاق با نا امیدی نشستم گوشه یه دیوار نشستم و سرمو رو پاهام گذاشتم انگار دنیام همونجا بود که چویاس
درست نمیتونستم نفس بکشم حتی
اگه چیزیش میشد چی اگه میمرد چی
حدودا یک ساعت بعد اکیکو امد بیرون و با نگرانی بهش خیره بودم که....
میتونستم حس کنم که هم ترسیده بود و هم دست پاچه انگار میخواست یه چیزی بگه اما اهمیت ندادم فقط میخواستم زود تر از اون جهنم دره برم بیرون زیادی فضایه توش سنگین بود کلاهمو برداشتم تا برم اما بعده چند قدم یهو سر درده شدیدی گرفتم.
لعنتی بیخیال دوباره نه الان که پیشه اونم نه نمیخوام ضعیف باشم. دستمو رو سرم گذاشتم و خواستم از چیزی بگیرم تا نیوفتم اما اطرافم کاملا خالی بود و جدا از اونم درست نمی دیدم فکر کردم چیزی کنارمه خواستم تکیه بدم که پخشه زمین شدم و از هوش رفتم
ویو : دازای
وقتی افتاد زمین خیلی شکع شدم یعنی چی شد اون که حالش همین یکم پیش رو به راه بود پس یهو چ... چش شد.
سریع رفتم سمتش و خودمو به سرعت رسوندم اژانس کاراگاهی مصلح وقتی رفتم داخل خالی بود. بدجور هول کرده بودم پس یادم نبود امروز اصن حتی اکیکو اژانسم نمیاد پس رفتم سمته خونشو محکم تند تند در میزدم که بلخره درو باز کرد
&چته چی میخوای
☆چ... چویا بیهوش... ش... شده... لطفا... ک... کمکش کن
&چی؟ انتظار داری به یه دشمن کمک کنم؟ عمرا دازای
☆خواهش میکنمـ... قول... م... میدم که هرکار... ب... بگی کنم
&اه باشه بابا بیارش تو
با عجله بردمش و وقتی بردش تو اتاق با نا امیدی نشستم گوشه یه دیوار نشستم و سرمو رو پاهام گذاشتم انگار دنیام همونجا بود که چویاس
درست نمیتونستم نفس بکشم حتی
اگه چیزیش میشد چی اگه میمرد چی
حدودا یک ساعت بعد اکیکو امد بیرون و با نگرانی بهش خیره بودم که....
- ۴.۵k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط