به جان هر چه شقایق که بی تو مردابم

به جان هر چه شقایق که بی تو مردابم
در این حصار پر از غم نمی برد خوابم

ببین که عقربه ها را توان چرخش نیست
به التماس نگاهم نگر که خواهش نیست

قسم به تک تک این لحظه های پایانی
ز چشم مرثیه خوانم غزل نمیخوانی

تو در سراب خیالم بمان و بلوا کن
دو چشم قافیه سازت به روی من وا کن

تمام حاصلم از روزگار بی حاصل
نگشته ام ز تو و یاد تو دمی غافل

چه بیقرار و غریبانه این قلم لغزد
بدون تو به پشیزی جهان نمی ارزد
دیدگاه ها (۲)

مادر ...من امدم...من کنارتو ام ....دیگر گریه و انتظار بس است

سپاس

عالم ز برایت آفریدم، گله کردیاز روح خودم در تو دمیدم، گله کر...

درود

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط