راشل شاهدخت فرانسوی بود که تازگی به ایتالیا نقل مکان کرد
راشل شاهدخت فرانسوی بود که تازگی به ایتالیا نقل مکان کرده بودن ولی خب سریع با اونجا سازگار شد و بعد گذشتن چند هفته هر روز با اسب خودش به اعماق جنگل میرفت و از زیبایی های بی نقص جنگل و حیوانات و پرندگان لذت میبرد ،بی شک میتونست بگه جنگل یکی از زیبا ترین مکان هایی است که روی زمین قرار داره.توی اون جنگل کلبه ای پیدا کرد که به نظر میومد خیلی وقت بود خالی بود،وارد کلبه شد و به دور و بر نگاه کرد ،زیبا تر از چیزی بود که فکرشو میکرد ،با اینکه کسی توش زندگی نمیکرد و خاک خورده بود هنوز هم جذابیت خودش رو داشت.
قصد خارخ شدن از اونجا رو داشت ولی با صدای نفس های بلند شخصی به داخل کلبه برگشت
+کسی اینجاست
زمزمه آرومی شنید که درخواست کمک میکرد.
کامل وارد کلبه شد و تمام قسمت های کلبه رو گشت و در آخر به قسمتی که مرتب تر از قسمت های دیگه بود رسید و فرد زخمی رو روی زمین دید
+شما....حالتون خوبه
سریع قسمتی از لباسش رو پاره کرد و رو زخم مرد زخمی گذاشت .
پنج دقیقه ای گذشت و راشل دنبال راهی بود که بتونه به مرد کمک کنه و تو همون لحظه با شنیدن صدای برادرش جیمین لبخندی زد و سریع بیرون رفت
~راشل زودباش مام....دستت چرا خونیه
+جیمین بهم کمک کن یه نفر اون تو زخمیه
جیمین از اسبش پایین اومد و دنبال راشل رفت داخل کلبه و با مرد زخمی مواجه شد،جیمین مرد رو روی پشتش انداخت و به سختی تن تنومند مرد روی اسب خودش گذاشت و خودش و راشل سوار اسب راشل شدن و با کشیدن افسار اسب خودش مرد رو به سمت خونه خودشون بردن.
راشل زودتر از جیمین از اسب اومد پایین و وارد خونه شد و پست سرش هم جیمین با مرد زخمی وارد خونه شد
+مامان یه نفر زخمی شده کمکش کن
مادر راشل مرد رو دیدی رو سریع به جیمین گفت که مرد رو تخت بزاره و بعد شروع به تمیز کردن ،بخیه زدن و در آخر پانسمان کردن زخم مرد کرد.
&میشناسینش؟
+~نه
&اگه زخمش عفونت نکنه زود بهوش میاد،شما برید غذاتون رو بخورید من حواسم بهش هست.
راسچشل و جیمین از اتاق خارج شدن .
اینم درخواستی که قبل از فیک جدید گفته بودم
قصد خارخ شدن از اونجا رو داشت ولی با صدای نفس های بلند شخصی به داخل کلبه برگشت
+کسی اینجاست
زمزمه آرومی شنید که درخواست کمک میکرد.
کامل وارد کلبه شد و تمام قسمت های کلبه رو گشت و در آخر به قسمتی که مرتب تر از قسمت های دیگه بود رسید و فرد زخمی رو روی زمین دید
+شما....حالتون خوبه
سریع قسمتی از لباسش رو پاره کرد و رو زخم مرد زخمی گذاشت .
پنج دقیقه ای گذشت و راشل دنبال راهی بود که بتونه به مرد کمک کنه و تو همون لحظه با شنیدن صدای برادرش جیمین لبخندی زد و سریع بیرون رفت
~راشل زودباش مام....دستت چرا خونیه
+جیمین بهم کمک کن یه نفر اون تو زخمیه
جیمین از اسبش پایین اومد و دنبال راشل رفت داخل کلبه و با مرد زخمی مواجه شد،جیمین مرد رو روی پشتش انداخت و به سختی تن تنومند مرد روی اسب خودش گذاشت و خودش و راشل سوار اسب راشل شدن و با کشیدن افسار اسب خودش مرد رو به سمت خونه خودشون بردن.
راشل زودتر از جیمین از اسب اومد پایین و وارد خونه شد و پست سرش هم جیمین با مرد زخمی وارد خونه شد
+مامان یه نفر زخمی شده کمکش کن
مادر راشل مرد رو دیدی رو سریع به جیمین گفت که مرد رو تخت بزاره و بعد شروع به تمیز کردن ،بخیه زدن و در آخر پانسمان کردن زخم مرد کرد.
&میشناسینش؟
+~نه
&اگه زخمش عفونت نکنه زود بهوش میاد،شما برید غذاتون رو بخورید من حواسم بهش هست.
راسچشل و جیمین از اتاق خارج شدن .
اینم درخواستی که قبل از فیک جدید گفته بودم
- ۴.۸k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط