پارت : ۱۸
کیم یوری 25دسامبر 2022، ساعت 11:23
یوری در حمام رو باز کرد .
تهیونگ پشت در ایستاده بود ، حوله رو با دقت توی دستش گرفته بود .
بدون اینکه روش رو برگردونه گفت :
_ آروم باش بیب، فقط حوله تو می دم ، قول می دم نگاه نکنم.
یوری مکث کرد .
نه از خجالت ، از تعجب . این تهیونگ ، با اون همه گستاخی حالا داشت رعایت می کرد؟حوله رو گرفت ، سریع دور خودش پیچید و گفت :
+اگه یه لحظه بر می گشتی ، با همین حوله خفه ت می کردم
تهیونگ خندید .
_تو فقط بگو کی وقت خفه کردنه ، من آماده ام.
یوری اخم کرد ولی چیزی نگفت .
از حمام بیرون رفت ، موهاش هنوز خیس بودن ، پوستش بخار گرفته و نگاهش خسته ولی بیدار .
تهیونگ روی تخت نشسته بود ، با همون شلوارک و بالاتنه لخت.
یوری لباس هاش رو برداشت و رفت توی اتاق دیگه و عوضشون کرد و برگشت .
چشم های تهیونگ دنبال یوری بودن ولی نه از روی هوس ، به خاطر دقت .
_می دونی توی این چند روز ، بیشتر از کل عمرم زنده بودم .
یوری نشست روی صندلی کنار تخت ، حوله رو محکم تر دور موهاش پیچید .
+زنده بودن با زنده موندن فرق داره .
_با تو فرقش رو فهمیدم .
بعد از چند ثانیه سکوت که یوری اون رو شکست .
+ زخم هات رو به بهبوده ، باید دوباره پانسمانشون کنم .
_اگه هر روز با دستای تو پانسمان بشن شاید هیچ وقت نخوام خوب بشن .
یوری از روی درک لبخند زد ..
اون جمله یه اعتراف بود به اعتراف بی صدا ولی واقعی .
پانسمان ها عوض شدن .
دست های یوری آروم بودن ، دقیق ، ولی تهیونگ هر بار که لمسش رو حس می کرد نفسش سنگین تر می شد .
وقتی تموم شد یوری گفت :
+باید استراحت کنی ، امشب بدون شوخی فقط بخواب . تهیونگ جواب داد :
_اگه قول بدی صبح هنوز اینجا باشی ، چشم .
یوری بلند شد و رفت سمت پنجره .
بیرون ظهر آرومی بود .
ولی توی دلش یه طوفان شروع شد .
[اگه این مرد ، یه روز بخواد بیشتر از این نزدیک بشه .....
من باید انتخاب کنم .بین شغلم ، غرورم و ........
یه چیزی که هنوز اسم نداره .]
__________________
کیم یوری 27دسامبر 2022، ساعت ۰9:20
یوری با صدای تهیونگ بیدار شد .
_بیب بیدار شو ، ساعت از ده هم گذشته .
+ معلومه که نمی خوام ، هنوز زوده .
تهیونگ خندید ، ولی این بار آروم تر .
بلندش کرد نه با زور ، با احتیاط.
+ اگه مثل دفعه قبل بندازیم تو آب ، خودت باید جمعم کنی .
_اگه بندازمت ، بعدش با دستام می سازمت .
یوری اخم کرد .
ولی تهیونگ نگاهش کرد .
اون نگاه لعنتی که انگار ........
ولی هنوز نمی خواست اعتراف کنه.
وقتی یوری دستش رو جلو چشم های تهیونگ تکون داد ، اون جا خورد .
_چیه ؟+ هیچی ، فقط دیدم داری خیره می شی گفتم شاید رفتی تو رویا .
تهیونگ همونجوری یوری رو برد پایین و پله ها رو یکی یکی پشت سر گذاشت و یوری کنار میز نهار خوری زمین گذاشت و خودش رفت نشست رو صندلی و یه قاشق رو روجلو روی یوری گرفت .
_باز کن ، بیب ، دست ددیت درد گرفت .
+ داری چیکار میکنی ؟ زده به سرت ؟
_فقط می خواستم یه لحظه باهات باشم همین .
یوری رفت سمت در ، ولی تهیونگ از پشت گرفتش .
وقتی یوری برگشت دید تهیونگ داره با یه نگاه آروم ولی عمیق نگاهش می کنه .
+ تهیونگ دستم رو ول کن ، تهیونگ ؟ اینجایی ؟
_آره فقط داشتم فکر می کردم....تو واقعا مال منی یا فقط یه مهمون توی زندگی می ؟
یوری چیزی نگفت . ولی اون سکوت از هزار تا جواب سنگین تر بود .
تهیونگ خم شد و آروم گفت : +تو مال منی .
یوری تفنگش رو برداشت ، گذاشت روی پیشونی تهیونگ .
نه از روی تهدید ، فقط جهت هشدار .
+ اگه یه بار دیگه بدون اجازه وارد فضای من بشی ، این بار فقط با نگاه نمی کشمت .
تهیونگ لبخند زد .
_باشه بیب ، ولی یه روزی خودت اون مرز رو می شکنی ( پوزخند گیج )
______________________________________ نمی دونم ولی حق با تهیونگ باشه ؟
خدایی تهیونگ خیلی اذیت کرد ، از استخر و حموم و تخت و غذا و....
به یوری حق بدید چون تا حاال کسی اینقدر نزدیک نشده بود ، پنیک کرده .🗿
یوری در حمام رو باز کرد .
تهیونگ پشت در ایستاده بود ، حوله رو با دقت توی دستش گرفته بود .
بدون اینکه روش رو برگردونه گفت :
_ آروم باش بیب، فقط حوله تو می دم ، قول می دم نگاه نکنم.
یوری مکث کرد .
نه از خجالت ، از تعجب . این تهیونگ ، با اون همه گستاخی حالا داشت رعایت می کرد؟حوله رو گرفت ، سریع دور خودش پیچید و گفت :
+اگه یه لحظه بر می گشتی ، با همین حوله خفه ت می کردم
تهیونگ خندید .
_تو فقط بگو کی وقت خفه کردنه ، من آماده ام.
یوری اخم کرد ولی چیزی نگفت .
از حمام بیرون رفت ، موهاش هنوز خیس بودن ، پوستش بخار گرفته و نگاهش خسته ولی بیدار .
تهیونگ روی تخت نشسته بود ، با همون شلوارک و بالاتنه لخت.
یوری لباس هاش رو برداشت و رفت توی اتاق دیگه و عوضشون کرد و برگشت .
چشم های تهیونگ دنبال یوری بودن ولی نه از روی هوس ، به خاطر دقت .
_می دونی توی این چند روز ، بیشتر از کل عمرم زنده بودم .
یوری نشست روی صندلی کنار تخت ، حوله رو محکم تر دور موهاش پیچید .
+زنده بودن با زنده موندن فرق داره .
_با تو فرقش رو فهمیدم .
بعد از چند ثانیه سکوت که یوری اون رو شکست .
+ زخم هات رو به بهبوده ، باید دوباره پانسمانشون کنم .
_اگه هر روز با دستای تو پانسمان بشن شاید هیچ وقت نخوام خوب بشن .
یوری از روی درک لبخند زد ..
اون جمله یه اعتراف بود به اعتراف بی صدا ولی واقعی .
پانسمان ها عوض شدن .
دست های یوری آروم بودن ، دقیق ، ولی تهیونگ هر بار که لمسش رو حس می کرد نفسش سنگین تر می شد .
وقتی تموم شد یوری گفت :
+باید استراحت کنی ، امشب بدون شوخی فقط بخواب . تهیونگ جواب داد :
_اگه قول بدی صبح هنوز اینجا باشی ، چشم .
یوری بلند شد و رفت سمت پنجره .
بیرون ظهر آرومی بود .
ولی توی دلش یه طوفان شروع شد .
[اگه این مرد ، یه روز بخواد بیشتر از این نزدیک بشه .....
من باید انتخاب کنم .بین شغلم ، غرورم و ........
یه چیزی که هنوز اسم نداره .]
__________________
کیم یوری 27دسامبر 2022، ساعت ۰9:20
یوری با صدای تهیونگ بیدار شد .
_بیب بیدار شو ، ساعت از ده هم گذشته .
+ معلومه که نمی خوام ، هنوز زوده .
تهیونگ خندید ، ولی این بار آروم تر .
بلندش کرد نه با زور ، با احتیاط.
+ اگه مثل دفعه قبل بندازیم تو آب ، خودت باید جمعم کنی .
_اگه بندازمت ، بعدش با دستام می سازمت .
یوری اخم کرد .
ولی تهیونگ نگاهش کرد .
اون نگاه لعنتی که انگار ........
ولی هنوز نمی خواست اعتراف کنه.
وقتی یوری دستش رو جلو چشم های تهیونگ تکون داد ، اون جا خورد .
_چیه ؟+ هیچی ، فقط دیدم داری خیره می شی گفتم شاید رفتی تو رویا .
تهیونگ همونجوری یوری رو برد پایین و پله ها رو یکی یکی پشت سر گذاشت و یوری کنار میز نهار خوری زمین گذاشت و خودش رفت نشست رو صندلی و یه قاشق رو روجلو روی یوری گرفت .
_باز کن ، بیب ، دست ددیت درد گرفت .
+ داری چیکار میکنی ؟ زده به سرت ؟
_فقط می خواستم یه لحظه باهات باشم همین .
یوری رفت سمت در ، ولی تهیونگ از پشت گرفتش .
وقتی یوری برگشت دید تهیونگ داره با یه نگاه آروم ولی عمیق نگاهش می کنه .
+ تهیونگ دستم رو ول کن ، تهیونگ ؟ اینجایی ؟
_آره فقط داشتم فکر می کردم....تو واقعا مال منی یا فقط یه مهمون توی زندگی می ؟
یوری چیزی نگفت . ولی اون سکوت از هزار تا جواب سنگین تر بود .
تهیونگ خم شد و آروم گفت : +تو مال منی .
یوری تفنگش رو برداشت ، گذاشت روی پیشونی تهیونگ .
نه از روی تهدید ، فقط جهت هشدار .
+ اگه یه بار دیگه بدون اجازه وارد فضای من بشی ، این بار فقط با نگاه نمی کشمت .
تهیونگ لبخند زد .
_باشه بیب ، ولی یه روزی خودت اون مرز رو می شکنی ( پوزخند گیج )
______________________________________ نمی دونم ولی حق با تهیونگ باشه ؟
خدایی تهیونگ خیلی اذیت کرد ، از استخر و حموم و تخت و غذا و....
به یوری حق بدید چون تا حاال کسی اینقدر نزدیک نشده بود ، پنیک کرده .🗿
- ۸۱۵
- ۲۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط