مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خان

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت زنبیل سنگین را داخل خانه آورد.
پسر بزرگش که منتظر بود،
جلو دوید و گفت:مامان مامان!
وقتی من در حیاط بازی می کردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد،
برادرم با ماژیک روی دیوار اتاقی که شما تازه رنگش کرده اید نقاشی کرد!مادر عصبانی به اتاق پسر کوچک رفت،
پسر کوچک از ترس زیر تخت قایم شده بود،
مادر فریاد زد:تو پسر خیلی بدی هستی.
و تمام ماژیک هایش را در سطل اشغال ریخت.
پسر کوچک از غصه گریه کرد و نشست روی زانوهش.
۱۰دقیقه بعد وقتی مادر وارد اتاق پذیرایی شد، قلبش گرفت…
پسرش روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و داخلش نوشته بود:
مادر دوست دارم.
مادر در حالی که اشک می ریخت به اشپزخانه برگشت و یک قاب خالی آورد و آن را دور قلب آویزان کرد.
تابلوی قرمز هنوز هم در اتاق پذیرایی بر دیوار است….!!
دیدگاه ها (۴)

سالها پیش تفنگی داشتم که با باتری کار می کرد.هم نور پخش می ...

هرکی منو داره پیر نمیشه.....یا دق مرگ میشهیا سکته میکنه میمی...

شما رفتید.... چرا؟؟؟؟بیاین واقع بین باشیماینا نرفتن که الان ...

الماس من پارت ۴۱باشد تا آخر عمرش محافظت آنها را به عهده میگی...

پارت ۱۶۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط