من پنجره را پلک زدم تا تو بیایی

من پنجره را پلک زدم تا تو بیایی
شاید که دری باز شود در دل دیوار

ای دورترین بغض زمین ، مرز نفس گیر
نزدیک تر از من به خودم ...وعده ی دیدار

#استاد_جلیل_شهناز
دیدگاه ها (۱)

در من کسی جان میدهد هر شببا خاطراتی سرد و تکراریدیوانه جان ک...

دیشب تو را بوسیدمت وقتی که چشمت خواب بود وقتی که دنیا ، غرق ...

و آغوش تو بود که ثابت کردگاهی در حصار دستان کسی بودنمی تواند...

قدم بزن همه ی شهر را به پای خودتو گریه کن وسط کافه ها برای خ...

شهر خاموش شده بود ، همه برای زنده موندن فرار می‌کردند و اوکر...

نیایش صبحگاهی 💫 ❄️ای خدای مهربانم ... 🕊ای عاشقانۀ دل کوچک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط