پارت زندگی جونگمه
پارت ۲۹ زندگی جونگمه
کوک :ببین بیا تکلیف یه چیز رو روشن کنیم
جونگمه:تکلیف چیرو؟
کوک:من تورو دوست دارمتوهم من رو دوست داری پس بیا باهم قرار بزاریم
جونگمه داشت چایی میخورد از داغش اومد بیرون
جونگمه جلو دهنش رو گرفت به کوک به حالت😳نگاه کرد
کوک :ببخشید ،ببخشید یهویی شد
جونگمه:وای عجب آدمی هستی
کوک:راست میگم دیگه
جونگمه:یعنی الان میگی باهم قرار بزاریم
کوک:آره
جونگمه از تعجب جیغ زد فرار کرد
کوک همینجوری 😳موند
جونگمه تاشب نیومد خونه
اومد خونه دید کوک رفته،خیالش راحت شد
ولی بلافاصله زنگ زدن گفتن کوک با ماشین تصادف کرده، جونگمه گوشی از دستش افتاد سریع خودشو به بیمارستان رسوند
رفت دید کوک سرش رو با پتو کشیده و بیهوشه
گریه کنان رفت سمتش گفت :غلط کردم تنهات گذاشتم تورو خدا بیدار شو ،بعد یکی در رو باز کرد با ویلچر اومد تو، جونگمه نگاش کرد دید کوکِ
جونگمه در همین🤨حالت مونده بود
کوک:چیکار میکنی؟
جونگمه:مگه تو این نیستی این تو😳
پسره پتورو از سرش کشید، جونگمه دید اون پسره منیجر کوک بوده از خجالت و تعجب صورتش سرخ شده بود و همش به منیجر و کوک نگاه میکرد
جونگمه :آخه ،تو ،این،منیجرت ،کوک، اَه قاطی کردم
جونگمه پاشد رفت حیاط رفت تو چمن زار رو زانو هاشنشست، دستشو کرد تو موهاش موهاشو به هم ریخت با خودش داشت حرف میزد:اَه دیونه شدم ،ایکاش هیچ نمیومدم ،مثلا الان اومدم چه گلی به سرم خورد، توف تو این زندگی که جز خجالت چیز دیگه ای نداره، اینهمه آدم چرا من بدبختبایداینجوریبعدضایعبشم😫
کوک با ویلچر اومد گفت:اتفاقا توهم صبح من رو ضایع کردی
جونگمه ترسید افتاد زمین
کوک:امروز دوتایی باهم مساوی ضایع شدیم
دستشو جلو جونگمه برد و گفت:اگه الان دستمو بگیری یعنی اینکه دوست داری باهم قرار بزاریم
جونگمه دستش رو گرفت کوک لبخند زد 😊
کوک :ببین بیا تکلیف یه چیز رو روشن کنیم
جونگمه:تکلیف چیرو؟
کوک:من تورو دوست دارمتوهم من رو دوست داری پس بیا باهم قرار بزاریم
جونگمه داشت چایی میخورد از داغش اومد بیرون
جونگمه جلو دهنش رو گرفت به کوک به حالت😳نگاه کرد
کوک :ببخشید ،ببخشید یهویی شد
جونگمه:وای عجب آدمی هستی
کوک:راست میگم دیگه
جونگمه:یعنی الان میگی باهم قرار بزاریم
کوک:آره
جونگمه از تعجب جیغ زد فرار کرد
کوک همینجوری 😳موند
جونگمه تاشب نیومد خونه
اومد خونه دید کوک رفته،خیالش راحت شد
ولی بلافاصله زنگ زدن گفتن کوک با ماشین تصادف کرده، جونگمه گوشی از دستش افتاد سریع خودشو به بیمارستان رسوند
رفت دید کوک سرش رو با پتو کشیده و بیهوشه
گریه کنان رفت سمتش گفت :غلط کردم تنهات گذاشتم تورو خدا بیدار شو ،بعد یکی در رو باز کرد با ویلچر اومد تو، جونگمه نگاش کرد دید کوکِ
جونگمه در همین🤨حالت مونده بود
کوک:چیکار میکنی؟
جونگمه:مگه تو این نیستی این تو😳
پسره پتورو از سرش کشید، جونگمه دید اون پسره منیجر کوک بوده از خجالت و تعجب صورتش سرخ شده بود و همش به منیجر و کوک نگاه میکرد
جونگمه :آخه ،تو ،این،منیجرت ،کوک، اَه قاطی کردم
جونگمه پاشد رفت حیاط رفت تو چمن زار رو زانو هاشنشست، دستشو کرد تو موهاش موهاشو به هم ریخت با خودش داشت حرف میزد:اَه دیونه شدم ،ایکاش هیچ نمیومدم ،مثلا الان اومدم چه گلی به سرم خورد، توف تو این زندگی که جز خجالت چیز دیگه ای نداره، اینهمه آدم چرا من بدبختبایداینجوریبعدضایعبشم😫
کوک با ویلچر اومد گفت:اتفاقا توهم صبح من رو ضایع کردی
جونگمه ترسید افتاد زمین
کوک:امروز دوتایی باهم مساوی ضایع شدیم
دستشو جلو جونگمه برد و گفت:اگه الان دستمو بگیری یعنی اینکه دوست داری باهم قرار بزاریم
جونگمه دستش رو گرفت کوک لبخند زد 😊
- ۱۴.۸k
- ۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط