هعییی از مهمونی خانوادگی بدم میاد
هعییی از مهمونی خانوادگی بدم میاد
البته تا وقتی فامیل های پدریم ام نه
(خیلیی بهتر از خانواده ی مادریم ان😐)
اره دیگه با زور غروب اومدم خونه مامان بزرگم و بعد کلی رودربایستی بلاخره پسرعموم بیدار شد خبر مرگش خواب بود،،بچه ی دختر خاله بابام هم بلاخره از لاکش در اومد،، هیچی تازه تونستیم یکم حرف بزنیم و اینا حالا که پسر عموم بیدار شد دیگه جیغ و داد شروع شد،،ماهم افتادیم دنبالش ساکتش کنیم
(ساعت ۱ شب بود🤦♀️) خدا میدونه من چقدرر خوردم زمین،،بعدش موقع شام شد حالا سر ظرف شستن همه دعوا داشتن،،قرعه کشی کردیم اسم عموم و زن داییش در اومد😐 هیچی دیگه اینا ظرفو اینا رو شستنو دیگه موقع خواب شده بود ۳ شب،،خوابیدیم البته از ۸ صبح بیدارمون کردن که بریم بازار،،منم که کلا دیشب بیدار بودم🤡
اره دیگه الان همه دارن حاضر میشن🎀💔
البته تا وقتی فامیل های پدریم ام نه
(خیلیی بهتر از خانواده ی مادریم ان😐)
اره دیگه با زور غروب اومدم خونه مامان بزرگم و بعد کلی رودربایستی بلاخره پسرعموم بیدار شد خبر مرگش خواب بود،،بچه ی دختر خاله بابام هم بلاخره از لاکش در اومد،، هیچی تازه تونستیم یکم حرف بزنیم و اینا حالا که پسر عموم بیدار شد دیگه جیغ و داد شروع شد،،ماهم افتادیم دنبالش ساکتش کنیم
(ساعت ۱ شب بود🤦♀️) خدا میدونه من چقدرر خوردم زمین،،بعدش موقع شام شد حالا سر ظرف شستن همه دعوا داشتن،،قرعه کشی کردیم اسم عموم و زن داییش در اومد😐 هیچی دیگه اینا ظرفو اینا رو شستنو دیگه موقع خواب شده بود ۳ شب،،خوابیدیم البته از ۸ صبح بیدارمون کردن که بریم بازار،،منم که کلا دیشب بیدار بودم🤡
اره دیگه الان همه دارن حاضر میشن🎀💔
- ۷۹۴
- ۰۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط