زیبای پنهان
زیبای پنهان
پارت ۷
وقتی به هوش اومدم رو تخت بیمارستان بودم و سرم تو دستم بود
نمیدونم کی منو برده بود اونجا ....
یه پرستار اومد داخل و گفت
پ: عزیزم بیدار شدی... نامزدت خیلی نگرانت بود
بیرون وایساده .خیلی دوست داره ها !.
بعد اومد و یه آمپول خالی کرد تو سرمم.
هنگ کرده بودم
بیتا:من کی نامزد کردم ... مطمعن هستین نامزدمه . من که نامزد نداشتم .
پ: خودم که گفت نامزدته اسم و فامیلو کد ملیت هم میدونست ..
بیتا: اینکه دلیل نمیشه چون بلده نامزدم باشه.
آروم تو دلم گفتم آخه ایکیو شاید کارتمو برداشته نگاه کرده .
بیتا:میشه بگید بیاد داخل میخوام ببینمش..
پ:آره حتما الان میگم بیاد ..
و رفت بیرون ...
(چند مین بعد)
در باز شد و من منتظر قامتی که میاد داخل بودم
اما اون فرد رو نمیشناختم... اون فرد=اف
اف: سلام بیتا جان چه خوب به هوش اومدی
در ذهن بیتا:این دیگه کدوم خریه ...تازه مامانم تا حالا به من نگفته عزیزم که این بیاد بگه..
برای اینکه پرستارا شک نکنن حفظ ظاهر کردم
بیتا: وای من که با دوستان رفته بودم بیرون از کجا من رو پیدا کردی و اینا .......
بعد که من رو مرخص کردن اونم دنبالم میومد .
رسیدیم به در بیمارستان که دستم رو کشید و انداخت تو بغلش و در گوشم گفت
اف:اگه جیغ و داد کنیو کمک بخوایم باهام نیای برات بد تموم میشه...
ترسیدم و دنبالش راه افتادم دقیقا عین این بچه اردک ها که دنبال مادرشون راه میرن..
رسیدیم به یه ماشین مشکی که در رو باز کرد و هلم داد داخل ....
خواستم جیغ بزنم که با دستش جلوی دهنم رو گرفت و گفت :
اف:مگه با تو نیستم خفه شو..
و بعد با گوشی یه عکس بهم نشون داد که عکس تینا بود ..صورتش خونی و دستاش بسته بود ...
اف:اگه خفه نشی خواهرت رو میکشم ...
دهنم رو بستم و هیچ حرفی نزدم ...در رو قفل کرد و نشست پشت فرمون ....
ماشینش دو طرف داشت که با یه در جدا میشد در بسته شد و همون لحضه یه بوی عجیبی حس کردم و بعد هیچی نفهمیدم ....
پارت ۷
وقتی به هوش اومدم رو تخت بیمارستان بودم و سرم تو دستم بود
نمیدونم کی منو برده بود اونجا ....
یه پرستار اومد داخل و گفت
پ: عزیزم بیدار شدی... نامزدت خیلی نگرانت بود
بیرون وایساده .خیلی دوست داره ها !.
بعد اومد و یه آمپول خالی کرد تو سرمم.
هنگ کرده بودم
بیتا:من کی نامزد کردم ... مطمعن هستین نامزدمه . من که نامزد نداشتم .
پ: خودم که گفت نامزدته اسم و فامیلو کد ملیت هم میدونست ..
بیتا: اینکه دلیل نمیشه چون بلده نامزدم باشه.
آروم تو دلم گفتم آخه ایکیو شاید کارتمو برداشته نگاه کرده .
بیتا:میشه بگید بیاد داخل میخوام ببینمش..
پ:آره حتما الان میگم بیاد ..
و رفت بیرون ...
(چند مین بعد)
در باز شد و من منتظر قامتی که میاد داخل بودم
اما اون فرد رو نمیشناختم... اون فرد=اف
اف: سلام بیتا جان چه خوب به هوش اومدی
در ذهن بیتا:این دیگه کدوم خریه ...تازه مامانم تا حالا به من نگفته عزیزم که این بیاد بگه..
برای اینکه پرستارا شک نکنن حفظ ظاهر کردم
بیتا: وای من که با دوستان رفته بودم بیرون از کجا من رو پیدا کردی و اینا .......
بعد که من رو مرخص کردن اونم دنبالم میومد .
رسیدیم به در بیمارستان که دستم رو کشید و انداخت تو بغلش و در گوشم گفت
اف:اگه جیغ و داد کنیو کمک بخوایم باهام نیای برات بد تموم میشه...
ترسیدم و دنبالش راه افتادم دقیقا عین این بچه اردک ها که دنبال مادرشون راه میرن..
رسیدیم به یه ماشین مشکی که در رو باز کرد و هلم داد داخل ....
خواستم جیغ بزنم که با دستش جلوی دهنم رو گرفت و گفت :
اف:مگه با تو نیستم خفه شو..
و بعد با گوشی یه عکس بهم نشون داد که عکس تینا بود ..صورتش خونی و دستاش بسته بود ...
اف:اگه خفه نشی خواهرت رو میکشم ...
دهنم رو بستم و هیچ حرفی نزدم ...در رو قفل کرد و نشست پشت فرمون ....
ماشینش دو طرف داشت که با یه در جدا میشد در بسته شد و همون لحضه یه بوی عجیبی حس کردم و بعد هیچی نفهمیدم ....
- ۱.۷k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط