عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۱۴ (。☬。)
فالگوش
آروم وارد اتاق کار برادرش شد با نگرانی کله اتاق را دید زد مین جی بالاخره باد از ساعت ها برادرش را پیاده کرد ولی در حال خواب... آروم سمتش رفت سپس بر روی میز نشست و دستی به موهای مشکی برادرش کشید ...
مین جی : بازم خوابیدی
جیمین همچنین سرش روی میز به خواب عمیقی رفته بود .. چرا که مننژیت ها خودشان را بهش نزدیک و نزدیک تر میکردن...
مین جی خم سد سپس موهای برادرش را بوسید .. همین بوس کافی بود تا پلک از روی هم برداشت سپس در حال خوابآلود ای گفت
جیمین : اینجا چیکار میکنی ؟
مین جی : معلومه اومدم اوپا جونمو ببرم
جیمین گنگ و منگ شرشرا بلند کرد سپس صفحه گوشیش رو روشن کرد با دیدن ساعت چشم از تو کاسه بیرون آورد ...
جیمین : وای دیر وقته که
مین جی دکمه کتش را باز نمود سپس تند نگاش کرد .. مین جی ؛ آره داداش دیر وقته من رفتم خونه ولی اوما رو میشناسی که قورتم داد گفت باید بری ببینی کجاست جواب تماس ها رو که نمیدادی
جیمین دستی به چشم های قرمز و پف کرده اش کشید ..
جیمین : خیلی نگرانش کردم
مین جی متعجب نگاهش و این تعجب زیاد بود تند و تند تر خندید دست اش را روی دهنش گذاشت سپس موهای رو شانه اش را به پشت انداخت
مین جی : وای داداش چه دل خوبی داری مادر با خودش میگفت که تو به نامزد غریبه ات خیانت میکنی
جیمین آروم نگاهش کرد سپس پوزخندی زد
جیمین : چه فکرایی
آروم بلند شد ولی آن رنگ پریده و چشم های گود افتاده از مرز نگاه مین جی پنهان نماند ... مین جی پایین رفت سپس با نگرانی گفت
مین جی : بازم تب کردی آره
جیمین مشغول پوشیدن کتش آروم گفت
جیمین : نه نگران نباش
سپس دستش را دور شانه های مین جی انداخت و با گام های آروم سمت در هجوم برد
مین جی : ولی اگه حالت خوب نبود باید بهم بگی
جیمین. : حتما میگم خواهر مهربون من ...
سال ۲۰۴۵
(。☬。)پارت ۱۴ (。☬。)
فالگوش
آروم وارد اتاق کار برادرش شد با نگرانی کله اتاق را دید زد مین جی بالاخره باد از ساعت ها برادرش را پیاده کرد ولی در حال خواب... آروم سمتش رفت سپس بر روی میز نشست و دستی به موهای مشکی برادرش کشید ...
مین جی : بازم خوابیدی
جیمین همچنین سرش روی میز به خواب عمیقی رفته بود .. چرا که مننژیت ها خودشان را بهش نزدیک و نزدیک تر میکردن...
مین جی خم سد سپس موهای برادرش را بوسید .. همین بوس کافی بود تا پلک از روی هم برداشت سپس در حال خوابآلود ای گفت
جیمین : اینجا چیکار میکنی ؟
مین جی : معلومه اومدم اوپا جونمو ببرم
جیمین گنگ و منگ شرشرا بلند کرد سپس صفحه گوشیش رو روشن کرد با دیدن ساعت چشم از تو کاسه بیرون آورد ...
جیمین : وای دیر وقته که
مین جی دکمه کتش را باز نمود سپس تند نگاش کرد .. مین جی ؛ آره داداش دیر وقته من رفتم خونه ولی اوما رو میشناسی که قورتم داد گفت باید بری ببینی کجاست جواب تماس ها رو که نمیدادی
جیمین دستی به چشم های قرمز و پف کرده اش کشید ..
جیمین : خیلی نگرانش کردم
مین جی متعجب نگاهش و این تعجب زیاد بود تند و تند تر خندید دست اش را روی دهنش گذاشت سپس موهای رو شانه اش را به پشت انداخت
مین جی : وای داداش چه دل خوبی داری مادر با خودش میگفت که تو به نامزد غریبه ات خیانت میکنی
جیمین آروم نگاهش کرد سپس پوزخندی زد
جیمین : چه فکرایی
آروم بلند شد ولی آن رنگ پریده و چشم های گود افتاده از مرز نگاه مین جی پنهان نماند ... مین جی پایین رفت سپس با نگرانی گفت
مین جی : بازم تب کردی آره
جیمین مشغول پوشیدن کتش آروم گفت
جیمین : نه نگران نباش
سپس دستش را دور شانه های مین جی انداخت و با گام های آروم سمت در هجوم برد
مین جی : ولی اگه حالت خوب نبود باید بهم بگی
جیمین. : حتما میگم خواهر مهربون من ...
سال ۲۰۴۵
- ۵.۹k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط