شهید عبدالمهدی ضیائی فر

🌺 شهید عبدالمهدی ضیائی فر🌺

پدرش گفت: درکنار خیابان مشغول جمع آوری وسایل دست فروشی بودم و آنها را در درون یک کیسه می گذاشتم که او را به اتفاق تنی چند از دوستانش دیدم ، بلا فاصله به سراغ من آمد که پدرجان کیسه پوشاک را بدهید من برایتان می آورم ، به او گفتم ، پسرم تو رئیس تربیت معلم شهر هستی و در مقابل دوستانت خوب نیست، اما با احترام کیسه را از من گرفت و بر دوش گذاشت و به همراه دیگران به راه افتاد برای آنها تعریف می کرد که این پدرم است و مرا تکریم و احترام بسیار می کرد و من احساس شرم می کردم ،اما او سرافراز و با قامت استوار و لبخند به لب از ادای تکلیف راه می پیمود و دوستانش به دیده تعجب و عبرت ما را می نگریستند.

او درمورخه62/12/11ملکوتی شد.

🌹 کانال مکتب الشهدا🌹
@maktab_o_shohada
دیدگاه ها (۱)

🍃 🌹 🌷 ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﻣﺤﻤﺪﺗﻮﯼ ﻣﺤﻮﻃﻪ ﮐﻨ...

شاگرد کلاس درس عشقم یا زینب (س) و یا رقیه (س) مشقم در ...

یک چفیه پر از بهار باور کردم موسیقی انتظار باور کردم من عاشق...

تا ابد به آنهایی که وقت تشنگی شدید ، قمقه ها را خاک می کردند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط