ما پیر پیرامونیم

ما پیرِ پیرامونیم
پیراهنمان را بتکانی
فقط آرزوی آغوش می ریزد.
رخ ما نه از انجام
از خجالت بوسه های ناگرفته سرخ است.
هر وقت خواستیم کمی به خودمان،
به عشق برسیم،
به ترافیک خوردیم.
چشم شد اتوبان خیس از باران
و دهان کمربندیِ آه.
ما به جای دوستت دارم
بیشتر صدای بوق شنیدیم!
گریزی نبود و باید
با زمان بی بغلی کنار می آمدیم
که آمدیم
که آمدیم
بی آن که کسی بیاید.
ما هر بار عابری به شیشه ی دلمان کوبید و گفت
دربست،
لبمان به خنده باز اما
سر تکان دادیم و گفتیم
نه مسافر دارم...
دیدگاه ها (۹)

نفرت انگیز ترینِ انسان ها آن ها اندکه به واقعی ترین شکل ممکن...

تو زندگی یه سری درد و ابتلا‌ هست که استخوان شکنه، استخوان سو...

خوبی رابطه های امروزینبود خاطره استیک نفر می آید و می رودچنا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط