آوای قلبم
قلبم صدایی دارد؛ آوایی از اعماق سکوت، شبیه به نالهی چنگی که سیمهایش از غم تاب برداشتهاند. هر تپش، نام تو را فریاد میزند؛ فریادی که در گنبد کبود سینهام میپیچد و پژواکی ابدی میسازد. تو همچون نُتِ گمشدهای در سمفونی وجودم هستی؛ حضورت نُتِ اصلی ست و نبودنت، سکوتی ست که ده برابر صدایت میکند. یاد تو، چونان عطر سنگهای مرطوب معبد است؛ آرامشبخش و باستانی. ای کاش این قلب، خود به پرندهای بدل میشد تا در آسمان دستانت آشیان میگرفت. تو نه تنها آهنگ بودی، که خود موسیقی بیپایان روح من بودی؛ ملودیای که هرگز اجازه تکرار بیروح شدن را نخواهد یافت.
تو آن عشق ازلی هستی که در هر تپش این کالبد خاکی، ریشه دواندهای.
آب تر از آنم که بی رنگ بمیرم
از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم
من آمده بودم تا مرز رسیدن
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیرم🩵🥲
تو آن عشق ازلی هستی که در هر تپش این کالبد خاکی، ریشه دواندهای.
آب تر از آنم که بی رنگ بمیرم
از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم
من آمده بودم تا مرز رسیدن
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیرم🩵🥲
- ۴.۸k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط