از صبح که آفتاب زده نزده خواب را بوسیده و کنار

☘️اَز صُبح که آفتاب زَده نَزَده ، خواب را بوسیده و کِنار گذاشته بود تا حالا که کَمی مانده به صَلاةِ ظُهر، فَقَط مُنتظَرِ همین لَحظه بود؛(بانوی خانه را می گویَم ...)مُنتَظِرِ همین لَحظه که کارهایَش تَمام شده باشَد ؛ گوشه و کنارِ خانه ی کوچکَش بَرق بزَنَد از تمیزی ، بویِ کم جانِ اِسپندی که صُبحِ زود سوزانده، شامّه ی تیزَش را نوازِش دَهَد ، صدایِ قُل قُلِ ریزِ خورشتِ روی اُجاق در صدایِ تَصنیفِ اِلهه ی نازی که در خانه پیچیده، مَحو شُده و خورشید خانُم به پُشت پرده ی اُتاق رسیده باشَد ؛ او هَم با ناز برَوَد پَرده را کِنار بَزَنَد و با یک لَبخَندِ غَلیظ تعارفَش کُنَد به داخِل و او هَم بی مُعَطَّلی بیایَد بِنشینَد کُنجِ اُتاق و دامنِ روشَن و بَرّاقَش را پَهن کُنَد روی فَرش ....بَعد پرده را با یک نَوارِ حَریر بِبَندَد و بِرَوَدبایستَد جِلوی آینه ی سیاه قَلَمِ جهیزیه اَش ، موهایَش را اَز دستانِ محکمِ کِش رها کُنَد ، گونه هایَش را رَنگِ گُلی بزَنَد و ماتیکِ قِرمز به لَب، بِروَد بساطِ چای را بیاوَرَد بنشینَد روی زَمین، کنارِ خورشید خانُم ، چای بنوشَد ، شِعر بخوانَد و خَستِگی از تَن دَر کُنَد ....☘️

❤️پ.ن:متنشو عکسشو دوست داشتم....❤️

📝#آرام_نوشت☘️
#آرام_نوشت
#نوشته
#دلنوشته
دیدگاه ها (۱۹)

☘️از هَیاهویِ زندگی، اَز دَردها و دِلتَنگی ها پَناه می بَرَم...

☘️مامان خانم، خانه ی شما خوب است، کلی خاطره دارد، مورچه دارد...

☘️آدم را گفت:هبوط تو موقت است...به من بازمی گردی...آدم اما ،...

☘️بیا یک دلِ سیر زندگی کنیم.بیا سخت نگیریم به دنیا، به خودما...

وقتی بچتون رو

P¹سلام اسم من ا،ت هستش راستش من دختر خیلی شیطونی هستم من یا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط