شاید

"شاید"

شاید اگر همان اولین بار قلعه‌ی دلمان را به تاراج لشگر چشمان افسونگری نداده بودیم...

شاید اگر همان وقت‌ها برای دیدن یک لبخند ساده‌ بر روی لب‌هایی انارگونه ، آن آدم اتوکشیده و جدی را نکشته بودیم ...

شاید اگر همان وقتها برای گرمای وجود کسی در زندگانیمان چهارچوب‌های غرورمان را نسوزانده بودیم...

شاید اگر هیچ وقت از حسِ نشسته دراعماق قلب صاف آن روزهایمان آگاه نمیشدند...

حالا اوضاع و احوال متفاوتی داشتیم و ریشه‌ی تمام دردهای آدمیزاد ، همین شاید و اگرهای بعد از واقعه است...
دیدگاه ها (۶)

«نقاب»تو میدونی چی شد ، ملت این هوا تاریک شدن!؟انقده حرص میز...

"طو"تو ای عزیز بی‌قرینه‌؛ همین تو که شاید عین خیالتم نی...هم...

"شاکی"آقاجون، خانوم جون، آدم جونیه فکری به حال دلت بکن...اگه...

"وصل و فراق" عجیبه دل آدمیزاد دقیقا همون وقتی که مغز تمام تل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط