پارت رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید

پارت ۶ رمان :ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید
آدرینا
یه روز از اومدن به آمریکا می گذشتن امروز باید به دانشگاه برم بلند شدم آماده شدم و سوار ماشین لندکروز مشکیم شدم بطرف دانشگاه رفتم به سمت کلاسی که بایر میرفتم رفتم و وته کلاس نشستم وامیدوارم کسی کنارم نشینه چون اونوقت که باید جاشو عوض کنه جون من دوست ندارم کسی کنارم بشینه تنهایی رو بیشتر می‌پسندم
ساشا
وارد کلاس شده بودیم وداشتم با دوستام جنگولک بازی درمی‌آوریم ‌که یکی وارد شد یهو فکردم استاده تائه دختری که خیلی کفشاش وموهای لختش آشنا بودوارد شده موهاشو با حالت خاصی کنار زد و بله دختری که توی فرودگاه دیده بودم خودش الان روبه رو بود با یک استایل خودی مشکی خیلی جذاب با دهن باز بهش نگاه میکردم که آراد گفت :داداش چیزه شده چشتو گرفته آره ناقلا
بالاخره یکی چشتو گرفت .
باخشم بهش نگاه کردم گفتم :اسکل این همون دختر دیروزی هست که توی فرودگاه دیدم که کیفش پیشم موند .
آراد:آهان پس قرار زودتر بمیری
امیر علی :بگم خواهرت برات قبر بکنه
ساشا:ببندید گال هاتون رو من تا حلوای شما دو تارو نخورم نمیمیرم
دیدگاه ها (۰)

استایل هودی آدرینا و کفشاش

پارت ۷ رمان :ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید آدرینا باسر...

😁😁

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط