پارت رمان کت رنگی
پارت ۱۹۹ رمان کت رنگی
#جویی
سانگ ته رو خوابوندم و خودمم دیگه میخواستم برم بخوابم !... یکمی مشروب خوردم که یهو صدای در اومد ! .. تهیونگ بود
رفتم و وسایلش رو از دستش گرفتم...
من: تهیونگ چه قدر دیر اومدی!
بدون اینکه به من توجه کنه رفت تو اتاق سانی... کنارش نشست و آروم صورتشو نوازش میکرد و با محبت نگاهش میکرد ..
من: تهیونگ چی شده؟ چیزی شده از من مخفی میکنی!
در حال نوازش بود که شونه هاش لرزیدن ! فهمیدم داره گریه میکنه ! کشیدمش توی پذیرایی و اشک هاشو پاک کردم
من: چیشده تهیونگ !؟ قلبم ... داره وایمیسه !
تهیونگ: جویی!... سانگ ته خیلی شیرینه نه؟
من: تهیونگ نمی خوایی بگی چیشده؟
تهیونگ: دیگه نبرش کلاس خطرناکه !...
من: چرا اینطوری میگی ؟ ... تهیونگ ... بس کن گریه نکن بگو چیشده !
تهیونگ: ت...ته جونگ از زندان اومده بیرون امروز پشت تلفن تهدیدم میکرد .. جویی😭 اون حروم زاده میدونه ما یه پسر داریم! .. ممکنه ..
من: ششش... نمیزارم! .. نمیزارم حتی انگشتش بهش بخوره تهیونگ !
تهیونگ: حتی ممکنه دوباره تورو از من بگیره !😭💔... جویی ... میترسم ! بیا بریم آمریکا زندگی کنیم!
من: فکر میکنی اگه ازش فرار کنی اون پیدات نمیکنه؟ .. اونهمه جا هست تهیونگ!
تهیونگ: پس چیکار کنیم!
من: نظرت چیه بکشیمش!؟
تهیونگ: ج..جویی!!😳 ...
من: از پدرم میخوام!... تا حالا ازش چیزی نخواستم ! این اولین و آخرین خواسته من از اونه !!...
تهیونگ: نه جویی! این بهش میگن قتل ! ... کار درستی نیست!
من: تهیونگ ! هیچ نگران نباش ! من همه جا با سانگ ته میرم ! مراقبشم! ... ۷ سال دفاع شخصی کار کردم بالاخره باید به کارم بیاد درسته!؟
تهیونگ: میشه سانگ ته رو بیدار کنی!؟ میخوام یکم باهاش بازی کنم! دلم براش تنگ شده!
من: تهیونگ اون خیلی خسته بود ! .. زیاد منتظرت موندیم اما خیلی دیر اومدی !...
تهیونگ: همیشه می گفتم پدر خوبی میشم ! اما خیلی بی مسولیتم!! .. منو ببخش جویی ! همه سختی ها پای تو افتاده!
من: تهیونگ چی میگی واسه خودت !؟ .. من میدونم چرا دیر اومدی! فکر میکردی ته جونگ تورو دنبال کنه و خونه رو یاد بگیره درسته؟
تهیونگ: حقا که باهوشی جویی !!! .. امید وارم پسرمون شبیه تو بشه!
من: اما من نمیخوام ! میخوام شبیه تو باشه! .. مهربون و دلسوز ! .. من بی رحمم!... یادت رفته با جونگ کوک چیکار کردم و ردش کردم !...
تهیونگ: هنوز هم یادته ! خب تو دوسش نداشتی منو دوست داشتی !😌
من: خیلی هم دوسش داشتم اما .. در اصل عاشق تو بودم! ... هنوزم خیلی دوست دارم!... حالا برو لباست رو عوض کن بیا یه چیزی بخور!
رفت و لباس راحتی کرد تنش و اومد تو آشپزخونه!
براش میز رو چیده بودم .. و نگاهش میکردم تا بخوره! اما با غذا بازی میکرد ساعت ۱۱ و نیم شب بود !
من: تهیونگ بخور ! چرا بازی میکنی با غذا؟
تهیونگ: نمیتونم چیزی بخورم جویی !...
#جویی
سانگ ته رو خوابوندم و خودمم دیگه میخواستم برم بخوابم !... یکمی مشروب خوردم که یهو صدای در اومد ! .. تهیونگ بود
رفتم و وسایلش رو از دستش گرفتم...
من: تهیونگ چه قدر دیر اومدی!
بدون اینکه به من توجه کنه رفت تو اتاق سانی... کنارش نشست و آروم صورتشو نوازش میکرد و با محبت نگاهش میکرد ..
من: تهیونگ چی شده؟ چیزی شده از من مخفی میکنی!
در حال نوازش بود که شونه هاش لرزیدن ! فهمیدم داره گریه میکنه ! کشیدمش توی پذیرایی و اشک هاشو پاک کردم
من: چیشده تهیونگ !؟ قلبم ... داره وایمیسه !
تهیونگ: جویی!... سانگ ته خیلی شیرینه نه؟
من: تهیونگ نمی خوایی بگی چیشده؟
تهیونگ: دیگه نبرش کلاس خطرناکه !...
من: چرا اینطوری میگی ؟ ... تهیونگ ... بس کن گریه نکن بگو چیشده !
تهیونگ: ت...ته جونگ از زندان اومده بیرون امروز پشت تلفن تهدیدم میکرد .. جویی😭 اون حروم زاده میدونه ما یه پسر داریم! .. ممکنه ..
من: ششش... نمیزارم! .. نمیزارم حتی انگشتش بهش بخوره تهیونگ !
تهیونگ: حتی ممکنه دوباره تورو از من بگیره !😭💔... جویی ... میترسم ! بیا بریم آمریکا زندگی کنیم!
من: فکر میکنی اگه ازش فرار کنی اون پیدات نمیکنه؟ .. اونهمه جا هست تهیونگ!
تهیونگ: پس چیکار کنیم!
من: نظرت چیه بکشیمش!؟
تهیونگ: ج..جویی!!😳 ...
من: از پدرم میخوام!... تا حالا ازش چیزی نخواستم ! این اولین و آخرین خواسته من از اونه !!...
تهیونگ: نه جویی! این بهش میگن قتل ! ... کار درستی نیست!
من: تهیونگ ! هیچ نگران نباش ! من همه جا با سانگ ته میرم ! مراقبشم! ... ۷ سال دفاع شخصی کار کردم بالاخره باید به کارم بیاد درسته!؟
تهیونگ: میشه سانگ ته رو بیدار کنی!؟ میخوام یکم باهاش بازی کنم! دلم براش تنگ شده!
من: تهیونگ اون خیلی خسته بود ! .. زیاد منتظرت موندیم اما خیلی دیر اومدی !...
تهیونگ: همیشه می گفتم پدر خوبی میشم ! اما خیلی بی مسولیتم!! .. منو ببخش جویی ! همه سختی ها پای تو افتاده!
من: تهیونگ چی میگی واسه خودت !؟ .. من میدونم چرا دیر اومدی! فکر میکردی ته جونگ تورو دنبال کنه و خونه رو یاد بگیره درسته؟
تهیونگ: حقا که باهوشی جویی !!! .. امید وارم پسرمون شبیه تو بشه!
من: اما من نمیخوام ! میخوام شبیه تو باشه! .. مهربون و دلسوز ! .. من بی رحمم!... یادت رفته با جونگ کوک چیکار کردم و ردش کردم !...
تهیونگ: هنوز هم یادته ! خب تو دوسش نداشتی منو دوست داشتی !😌
من: خیلی هم دوسش داشتم اما .. در اصل عاشق تو بودم! ... هنوزم خیلی دوست دارم!... حالا برو لباست رو عوض کن بیا یه چیزی بخور!
رفت و لباس راحتی کرد تنش و اومد تو آشپزخونه!
براش میز رو چیده بودم .. و نگاهش میکردم تا بخوره! اما با غذا بازی میکرد ساعت ۱۱ و نیم شب بود !
من: تهیونگ بخور ! چرا بازی میکنی با غذا؟
تهیونگ: نمیتونم چیزی بخورم جویی !...
- ۱۸.۰k
- ۰۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط