رمان سوکوکو p

رمان سوکوکو p3


ایچیو: کیوکا برو به جین و اوسکوچی بگو بیان


کیوکا: باش


بعد چند دقیقه کیوکا و جین اینا اومدن


ایچیو مث این فیلم خارجیا رف رو صندلی و با قاشق زد به به لیوان


قیافه همه دخترا این علامت سوال بو بجز کیوکا ک پوکر بود


ایچیو: امروز باهم جمع شدیم تا همو بیشتر بشناسیم


بقیه: 🤨

کیوکا: 😐



ایچیو: واضحتر بگم جرعت حقیقت



همه:🙂آها


کیوکا: 😶


ایچیو: خب شروع کنیم


بطری چرخید...،


ایچیو:😏 کراشت کیه؟



اوسکوچی:😳 خب... راستشو بگم


ایچیو: نه پ دروغشو بگو😂



اوسکوچی:😅 خب ... دازایی سان😶


ایچیو و جین همزمان: اوهههههه😈


بطری چرخید...،



چوویا: چمیدونم بدو بگو



دازایی: امشب میای خونه من و به حرفم گوش میدی


چوویا: دازایی تو حالت خوب نی نزدیکتم نمیشم گفته باشم


دازایی: ولی تو شرطو باختی😏.



چوویا:🤐🤬



خونه دازایی؛»


چوویا: دازایی دیگه مشرو*ب بخوری من میدونم و تو...

و بعد بطری رو از دست دازایی قاپید
اما دازایی یکی دیگه اورد!


چوویا: دازایی...


دازایی اگه میخوای دیگه نخورم باید کلشو تو بخوری😏


چوویا:🙁😞😩 باشه بابا بدش من

و همشو تو یه لحضه خورد


قیافه دازایی:😏
دیدگاه ها (۱۲)

ممنون از حمایت😊

رمان سوکوکو p4 چوویا: خب دیگه تمام؟دازای: نه دیگه تا ۱ ساع...

رمان سوکوکو p2چوویا: ببین نبینم چیزی بگی من بخاطر رییس قبول...

رمان سوکوکو p1دازایی: خب؟چوویا: خب که چی؟دازایی: هویجک خودت ...

عشق غیر منتظره پارت27

سناریو: (وقتی که....)(۹:۱۷ دقیقه شب)تصمیم گرفتی بری یچیزی بخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط