دنیایی عجیب
☆دنیایی عجیب☆
پارت ششم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ا/ت با دستهای لرزون همهی درها رو قفل کرد. حس میکرد کسی داره از بیرون نگاهش میکنه. صدای ماشین ارن بعد از نیم ساعت رسید. وقتی وارد شد، چهرهاش جدیتر از همیشه بود.
_شرکتش یه چیز عجیبه. همهچی خیلی تمیزه، خیلی مصنوعی. انگار فقط برای نمایش ساخته شده. ولی یه اتاق بود که قفل بود. یه اتاقی که حتی منشیاش گفت "هیچکس حق ورود نداره".
ا/ت گفت:
_شاید اونجا مدارک اصلی باشه. یا حتی یه چیزی که نشون بده فلیکس واقعاً کیه.
ارن سری تکون داد:
_کیان داره تلاش میکنه وارد سیستمهای داخلی شرکت بشه. ولی اگه بخوایم زودتر بفهمیم، باید خودمون وارد اون اتاق بشیم.
ا/ت با تردید گفت:
_یعنی... نفوذ کنیم؟
ارن با لبخند تلخ گفت:
_اگه بخوای بدونی حقیقت چیه، گاهی باید از خط قرمز رد شی.
ا/ت نفس عمیقی کشید. دیگه وقتش بود از قربانی بودن فاصله بگیره. این بار، خودش میخواست وارد بازی بشه
ساعت ۲ نیمهشب بود. ارن و ا/ت جلوی ساختمان شرکت ایستاده بودن. ساختمون بزرگ و مدرن بود، ولی چیزی توی سکوت شبانهاش ترسناک به نظر میرسید. ارن با صدای آروم گفت:
_دوربینها رو کیان تا ۳۰ دقیقه از کار انداخته. فقط همین یه فرصت رو داریم
ا/ت نفسش رو حبس کرد. قلبش تند میزد. تا حالا همچین کاری نکرده بود. ولی حالا، دیگه وقتش بود از قربانی بودن فاصله بگیره.
با کارت جعلیای که کیان داده بود، وارد لابی شدن. همهچی تاریک بود، فقط نور چراغ اضطراری روی دیوارها میتابید. ارن مسیر رو بلد بود. به سمت طبقهی سوم رفتن، جایی که اتاق قفلشده قرار داشت.
در مقابل در ایستادن. ارن گفت:
_اگه چیزی دیدی که اذیتت کرد، فقط بهم بگو. نذار توی خودت بری.
ا/ت سری تکون داد. ارن با دستگاه رمزگشای کیان، قفل الکترونیکی رو باز کرد. در با صدای خفیفی باز شد.
داخل اتاق، یه میز بزرگ بود با چند مانیتور خاموش. روی دیوار، نقشههایی چسبونده شده بود. نقشههایی از شهر، مسیرها، حتی خونهی ا/ت. یه قفسهی فلزی گوشهی اتاق بود. ارن درش رو باز کرد و یه پوشه بیرون کشید.
داخل پوشه، عکسهایی بود از ا/ت در موقعیتهای مختلف. توی خیابون، توی خونه، حتی عکسهایی که خودش هیچوقت نمیدونست گرفته شدن. ا/ت با ترس گفت:
_اون... منو زیر نظر داشته؟
ارن با خشم گفت:
_نه فقط تو. این یه پروژهی نظارتیه. انگار فلیکس داره آدمها رو رصد میکنه، شاید برای باجگیری، شاید برای کنترل.
در همین لحظه، صدای قدمهایی از راهرو شنیده شد. ارن سریع چراغ قوه رو خاموش کرد. ا/ت نفسش رو حبس کرد. کسی وارد اتاق شد — یه مرد با لباس نگهبانی، ولی رفتارش مشکوک بود. مستقیم رفت سمت قفسه.
ارن آروم گفت:
_اگه ما رو ببینه، تمومه.
پارت ششم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ا/ت با دستهای لرزون همهی درها رو قفل کرد. حس میکرد کسی داره از بیرون نگاهش میکنه. صدای ماشین ارن بعد از نیم ساعت رسید. وقتی وارد شد، چهرهاش جدیتر از همیشه بود.
_شرکتش یه چیز عجیبه. همهچی خیلی تمیزه، خیلی مصنوعی. انگار فقط برای نمایش ساخته شده. ولی یه اتاق بود که قفل بود. یه اتاقی که حتی منشیاش گفت "هیچکس حق ورود نداره".
ا/ت گفت:
_شاید اونجا مدارک اصلی باشه. یا حتی یه چیزی که نشون بده فلیکس واقعاً کیه.
ارن سری تکون داد:
_کیان داره تلاش میکنه وارد سیستمهای داخلی شرکت بشه. ولی اگه بخوایم زودتر بفهمیم، باید خودمون وارد اون اتاق بشیم.
ا/ت با تردید گفت:
_یعنی... نفوذ کنیم؟
ارن با لبخند تلخ گفت:
_اگه بخوای بدونی حقیقت چیه، گاهی باید از خط قرمز رد شی.
ا/ت نفس عمیقی کشید. دیگه وقتش بود از قربانی بودن فاصله بگیره. این بار، خودش میخواست وارد بازی بشه
ساعت ۲ نیمهشب بود. ارن و ا/ت جلوی ساختمان شرکت ایستاده بودن. ساختمون بزرگ و مدرن بود، ولی چیزی توی سکوت شبانهاش ترسناک به نظر میرسید. ارن با صدای آروم گفت:
_دوربینها رو کیان تا ۳۰ دقیقه از کار انداخته. فقط همین یه فرصت رو داریم
ا/ت نفسش رو حبس کرد. قلبش تند میزد. تا حالا همچین کاری نکرده بود. ولی حالا، دیگه وقتش بود از قربانی بودن فاصله بگیره.
با کارت جعلیای که کیان داده بود، وارد لابی شدن. همهچی تاریک بود، فقط نور چراغ اضطراری روی دیوارها میتابید. ارن مسیر رو بلد بود. به سمت طبقهی سوم رفتن، جایی که اتاق قفلشده قرار داشت.
در مقابل در ایستادن. ارن گفت:
_اگه چیزی دیدی که اذیتت کرد، فقط بهم بگو. نذار توی خودت بری.
ا/ت سری تکون داد. ارن با دستگاه رمزگشای کیان، قفل الکترونیکی رو باز کرد. در با صدای خفیفی باز شد.
داخل اتاق، یه میز بزرگ بود با چند مانیتور خاموش. روی دیوار، نقشههایی چسبونده شده بود. نقشههایی از شهر، مسیرها، حتی خونهی ا/ت. یه قفسهی فلزی گوشهی اتاق بود. ارن درش رو باز کرد و یه پوشه بیرون کشید.
داخل پوشه، عکسهایی بود از ا/ت در موقعیتهای مختلف. توی خیابون، توی خونه، حتی عکسهایی که خودش هیچوقت نمیدونست گرفته شدن. ا/ت با ترس گفت:
_اون... منو زیر نظر داشته؟
ارن با خشم گفت:
_نه فقط تو. این یه پروژهی نظارتیه. انگار فلیکس داره آدمها رو رصد میکنه، شاید برای باجگیری، شاید برای کنترل.
در همین لحظه، صدای قدمهایی از راهرو شنیده شد. ارن سریع چراغ قوه رو خاموش کرد. ا/ت نفسش رو حبس کرد. کسی وارد اتاق شد — یه مرد با لباس نگهبانی، ولی رفتارش مشکوک بود. مستقیم رفت سمت قفسه.
ارن آروم گفت:
_اگه ما رو ببینه، تمومه.
- ۲.۷k
- ۱۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط