دلم برای ریل های قطار می سوزد فشار آن همه قطار پر از ازد

دلم برای ریل های قطار می سوزد. فشار آن همه قطار پر از ازدحام یک طرف و تنهایی و غربت سفر یک طرف دیگر. ریل های بیابان گرد و سر به راه، سرمای استخوان سوز شب ها و گرمای آتشین روزها، همه و همه به جان بی جانشان می نشیند. دلم برای تنهایی شان می گیرد. جز یکدیگر، همدمی ندارند. قطار، بی خیال می گذرد و صدای همهمه ریل ها خواب صحرا را آشفته می کند. گوش کن.

انگار سفر که به درازا می کشد، ریل ها هم زبان می گشایند. از صبر می گویند و از سفر. از داستانی بی سر انجام و از عشقی بی ثمر. ریل های عاشق، ریل های صبور. چه عشق طاقت فرسایی. نگاه کن. تا قیامت، چشم در چشم هم می مانند و به هم نمی رسند. جسارت می خواهد تقدیر موازی را قطع کردن. از آن تلخ تر اما وصلی که نابودی همراهان باشد. قصه با وصل، شیرین می شود اما گاهی فاجعه ای به بار می آید...
دیدگاه ها (۱)

شده با قرمزِ احساسِ دلت رنگ شوی؟ شده از فکر کسی داغ کنی،غرق ...

گاهی آنقدر بدم می آیدکه حس میکنم باید رفتباید از این جماعت پ...

ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ..ﺍﻣﺎ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎ ﻣﻔﺖﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ... ﻗﻠﺒﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﭙ...

‏‎بعضی روز ها را باید بیشتر از تصور خوابید ‎آنقدر زیاد که هی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط