Royal Veil Part سکوت زیر صدای پیانو
---
Royal Veil — Part 7: سکوت زیر صدای پیانو
شب بعد از بازگشت از کلاب، تهیونگ تا دیروقت بیدار ماند. چراغ اتاق فقط نیمهروشن بود و سایههای مبلمان سلطنتی روی دیوار مثل اشباحی آرام حرکت میکردند.
او پشت پیانو نشست و ملودی آرامی نواخت، چیزی میان اندوه و امید.
صدای پیانو در سکوت قصر طنین انداخت و جونگکوک، که بیرون در ایستاده بود، بیاختیار به سمت صدا خم شد. ملودی مثل نجوا بود _ نه برای گوش دیگران، بلکه برای روح خودش.
تهیونگ بهآرامی گفت:
– هر نتی که میزنم، یه تکه از منِ واقعیه... چیزی که کسی ازش خبر نداره.
جونگکوک در دلش گفت:
׫و من تنها کسیام که هر شب شاهد این صدای بینقابهت هستم.»
در همان لحظه، در زده شد. خدمتکاری با چهرهای مردد وارد شد.
$ اعلیحضرت... نامهای از عموی شما رسیده.
تهیونگ دست از نواختن کشید. چشمهایش لحظهای روی پاکت طلایی مکث کرد. مهر سلطنتی روی آن درخشش سنگینی داشت.
جونگکوک جلو آمد، پاکت را گرفت، و نگاهش را کوتاه و سریع به تهیونگ انداخت؛ نگاهی که میگفت:× میخوای بازش کنم یا خودت؟
– خودم، گفت تهیونگ با صدای آرام.
او مهر را شکست. نامه کوتاه بود، اما لحنش پر از کنایه:
> «پسر برادرم، به زودی شورای سلطنت تصمیمی درباره آینده خواهد گرفت. امیدوارم آماده باشی که نقش خودت را بپذیری — هرچقدر هم سنگین باشد.»
تهیونگ لبخند محوی زد.
– "نقش خودم..." انگار زندگی من فقط یه صحنهست.
جونگکوک گفت:
× اگه بازیه، تو تنها کسی هستی که میتونه نقش اصلیش رو به حقیقت تبدیل کنه.
تهیونگ سرش را بلند کرد و برای لحظهای مستقیم در چشمان او نگاه کرد؛ نگاهی پر از خستگی، اما با جرقهای از اراده.
– شاید وقتشه خودم بنویسمش.
صدای ساعت در قصر پیچید. بیرون، مه صبحگاهی آرام آرام بالا میآمد.
اما درون اتاق، سکوتی شکل گرفته بود که بیشتر از هر موسیقی معنا داشت — سکوتی قبل از تصمیمی بزرگ.
---
✨ پایان پارت ۷ — "صدایی در سکوت"
💜 منتظر باش!
حمایت
Royal Veil — Part 7: سکوت زیر صدای پیانو
شب بعد از بازگشت از کلاب، تهیونگ تا دیروقت بیدار ماند. چراغ اتاق فقط نیمهروشن بود و سایههای مبلمان سلطنتی روی دیوار مثل اشباحی آرام حرکت میکردند.
او پشت پیانو نشست و ملودی آرامی نواخت، چیزی میان اندوه و امید.
صدای پیانو در سکوت قصر طنین انداخت و جونگکوک، که بیرون در ایستاده بود، بیاختیار به سمت صدا خم شد. ملودی مثل نجوا بود _ نه برای گوش دیگران، بلکه برای روح خودش.
تهیونگ بهآرامی گفت:
– هر نتی که میزنم، یه تکه از منِ واقعیه... چیزی که کسی ازش خبر نداره.
جونگکوک در دلش گفت:
׫و من تنها کسیام که هر شب شاهد این صدای بینقابهت هستم.»
در همان لحظه، در زده شد. خدمتکاری با چهرهای مردد وارد شد.
$ اعلیحضرت... نامهای از عموی شما رسیده.
تهیونگ دست از نواختن کشید. چشمهایش لحظهای روی پاکت طلایی مکث کرد. مهر سلطنتی روی آن درخشش سنگینی داشت.
جونگکوک جلو آمد، پاکت را گرفت، و نگاهش را کوتاه و سریع به تهیونگ انداخت؛ نگاهی که میگفت:× میخوای بازش کنم یا خودت؟
– خودم، گفت تهیونگ با صدای آرام.
او مهر را شکست. نامه کوتاه بود، اما لحنش پر از کنایه:
> «پسر برادرم، به زودی شورای سلطنت تصمیمی درباره آینده خواهد گرفت. امیدوارم آماده باشی که نقش خودت را بپذیری — هرچقدر هم سنگین باشد.»
تهیونگ لبخند محوی زد.
– "نقش خودم..." انگار زندگی من فقط یه صحنهست.
جونگکوک گفت:
× اگه بازیه، تو تنها کسی هستی که میتونه نقش اصلیش رو به حقیقت تبدیل کنه.
تهیونگ سرش را بلند کرد و برای لحظهای مستقیم در چشمان او نگاه کرد؛ نگاهی پر از خستگی، اما با جرقهای از اراده.
– شاید وقتشه خودم بنویسمش.
صدای ساعت در قصر پیچید. بیرون، مه صبحگاهی آرام آرام بالا میآمد.
اما درون اتاق، سکوتی شکل گرفته بود که بیشتر از هر موسیقی معنا داشت — سکوتی قبل از تصمیمی بزرگ.
---
✨ پایان پارت ۷ — "صدایی در سکوت"
💜 منتظر باش!
حمایت
- ۲.۱k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط