الماس من

الماس من
پارت ۳۱

. یا هیچکس زنده بیرون نمیره. دود انبار توی هوا پیچیده بود صدای فریاد و شلیک هنوز می پیچید جونگکوک کنار دیوار افتاده بود دستش روی زخمش فشرده. خون از بین انگشتانش لیلی با نفس نفس و دستهای لرزان خم شد کنارش ويليام... نه... تو باید بلند شی.... جونگکوک لبخند نیمه خونی زد صدایش بم و زمخت اما هنوز محکم بود نگران من نباش اول پدرتو نجات بده... این تنها فرصته. برو... ليلى... برو! لیلی چشمهای اشک آلودش را بست انگار میخواست میان او و پدرش یکی را انتخاب کند اما فریاد الکساندر از اتاق کناری همه چیز را قطع کرد. لیلی دوید، طنابهای خونی را از دستهای پدرش باز کرد و بازویش را گرفت.
و پدرش یکی را انتخاب کند اما فریاد الکساندر از اتاق کناری همه چیز را قطع کرد. لیلی دوید، طنابهای خونی را از دستهای پدرش باز کرد و بازویش را گرفت. بابا توروخدا... سريع الكساندر گیج و نیمه جان بود اما هنوز توان ایستادن داشت. لیلی با تمام قدرت او را به سمت خروجی کشاند. پشت سرش صدای گلوله ها و فریاد جونگکوک میآمد. وقتی رسیدند به بیرون شب سرد مثل خنجری روی پوست مینشست. لیلی پدرش را به داخل ماشین هل داد. دستهایش میلرزید کلید را برداشت، ولی صدای انفجار مثل زلزله همه جا را لرزاند آتش از پنجره های انبار بالا رفت. موج گرما صورتش را سوزاند. لیلی جیغ زد: - جونگکوک!!! شیشههای ماشین از شدت موج ترک برداشتند. دود همه جا را پوشاند. قلب لیلی تندتر میزد یک لحظه خواست در ماشین بماند و برود اما پاهایش خودش را بیرون کشید. نه... من نمیرم.... بدون اون نمیرم... با قدمهای لرزان و چشمهایی پر از اشک دوباره به سمت انبار در حال سوختن برگشت
دیدگاه ها (۱)

الماس من پارت ۳۲ اونجاست! باید برم!» و لگد می زد، اشکها دیدش...

الماس من پارت ۳۳. اما چشمان لیلی خشکش زد لحظه ای هیچ صدایی ن...

الماس من پارت ۳۰ لیلی مشتهایش را گره کرد. » - اگه دیوید بفهم...

آخرین نگاه، پیش از خاکستر صدای بارون هنوز روی سقف ماشین جون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط