بعد اینکه رفتصفحه چتمون را باز میکردم

بعد اینکه رفت،صفحه چتمون را باز میکردم
هی مینوشتم و باهاش درد و دل میکردم...
هی خاطراتمون رو براش مینوشتم....
میگفتم یادته رفتیم فلان جا...
یادته بغلم کردی...
یادته فلان جا دیوونه بازی دراوردیم...
یادته گفتی بدون تو نمیتونم...
هی مینوشتم و مینوشتم...
اما تیک دوم نمیخورد
ای لعنت به اون کسی که
آپشن بلاک رو این تلگرام لعنتی گذاشت...
یه کمی گذشت...
شب ها که دلتنگی میومد سراغم
شروع میکردم از خاطراتمون مثل یه رمان کوتاه مینوشتم..
زمان گذشت
علاوه بر خاطراتمون از بغض نوشتم،از تنهایی،از دلتنگی..
حالا اسمم رو گذاشتن نویسنده...
یه بنده خدایی اومد جلو و ازم پرسید
چجوری انقدر ذهن خلاقی داری که این همه متن رو نوشتی
گفتم ذهن خلاق؟؟؟
گفت آره باید یه چی باشه که بتونی اینجوری بنویسی
منم میخوام نویسنده بشم میشه به منم یاد بدی؟
گفتم میخوای نویسنده بشی؟؟؟
باشه... این کارایی که میگم رو انجام بده
بهت قول میدم نویسنده شی...
اول اینکه عاشق شو...
انقدر عاشق معشوقت باش که تحمل یه روز دوریشو نداشته باشی...
چند سال همه وقت و عمر و جوونیت رو پاش بزار...
بخاطرش جلو عالم و آدم وایسا...
بخاطرش کلی سختی رو تحمل کن...
درس بخون،کار کن،پول در بیار
شبا قبل خواب یه تصویری از عروسی و زندگی مشترکتون بیار جلو چشات...
باهاش هر جایی که میتونی برو و خاطره بساز
موهاش رو نوازش کن
بغلش کن
تو چشماش نگاه کن و بگو دوست دارم...
خلاصه یه چند سالی
تمام دنیا و تمام هدف های زندگیت اون باشه...
بعد قسمت بشه،بعد چند سال تو اوج خوشیتون
فکر کن شب پیام داده باشه دوست دارم
فرداش بیدار شی ببینی پیام داده مراقب خودت باش،خداحافظ...
همین طور که روزا میگذره
دیگه شروع میکنی کم کم به نوشتن و نویسنده میشی
البته از من میشنوی قید نویسندگی رو بزن...
آخه نمیدونی که
چه دردی داره با بغض متنی رو نوشتن....
آخه نمیدونی که
چه دردی داره تمام دستات بلرزه تا یه متن رو بنویسی...
آخه نمیدونی که
چه دردی داره وقتی متنت به جایی میرسه که باید بنویسی
چشماش،چشماش،آخ که چشماش... .
خنده هاش،خنده هاش،قربون خنده هاش....
نمیدونی حال یه نویسنده عاشق رو
نمیدونی...
خدا نیاره اون روزی رو که بخوای
بخاطر دلتنگی و بغض های تو دلت نویسنده بشی....

#امیرعلی_اسدی


🍁 🍂 🍃 🍁 🍂 🍃 🍁 🍂
https://t.me/joinchat/AAAAAEGrN8KVfGlm7DiZpg
دیدگاه ها (۴)

جان دلم...نمیدانی چقدر سخت است به آلاچیق همیشگی مان در پارک ...

سلام دوستان...نماز روزه هاتون قبول...از امروز تا آخر اربعین ...

قدیم تر ها،آن روزهایی که تلگرام و اینترنتی درکار نبود..خرداد...

دکترها جوابم کرده‌اند ...سفره ابوالفضل انداخته مادر ,به نیّت...

خسته از سرکار برگشتم خونه . .مشغول خوردن شام بودم که داداشم ...

رمان جونگ کوک

زوجی با زمین تا آسمان تفاوت 👫🌍☁️ پارت 2️⃣(این پارت به دو قسم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط