پارت

پارت ۸۵
(متین)

ساعت ۴ بود و هلید هنوزم خواب بود . دلم نیومد بیدارش

کنم ولی اخرش ‌که چی ؟ باید بیدار شه تا بریم بیمارستان .

من : هلیا ....هلیا خانوم ؟ نمیخوای بیدار شی؟

اولش یکم تکون خورد ولی بیدار نشد

من : ساعت چهاره ها

یکم چشماشو باز کرد ولی انگار یه چیزی فهمید . یهو بلند شد

که باعث شد سرش بخوره توی سرم . دوباره پرت شد روی

تخت . اخخ سرم خیلی درد گرفت .

هلیا : چرا زودددد تر بیدارم نکردییییی؟

من : دلم نیومد

هلیا : خب دلت بیادد اخه الان ترنم منو میکشه سرمو با

گیوتن میزنه میاد سر قبرم بندری میرقصه .

من : عه خدانکنه .

هلیا : پاشو پاشو تا بیشتر از این دیر نشده

از روی تخت بلند شدم و اونم بلند شد و در عرض ۱۵ دقیقه

حاضر شد .

من : ایول سرعت

هلیا : عه هیچی نگو فقط بریم

سریع سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت بیمارستان .

اتاق نفس رو پرسیدیم و رفتیم سمتش . از دور ترنم داشت

با خشم به هلیا نگاه میکرد

هلیا : متین تروخدا این میخواد منو بزنه

نزدیکش که شدیم اول من سلام کردم و بعد هلیا یه سلام

خیلی خیلی اروم کرد . ترنم اول با من سلام احوال پرسی کرد

و به هلیا گفت : مگه من به تو نگفتم زود بیا دِ آخه ابله چرا

انقدر دیر میای .؟ هااان ؟ بگیرم بزنمت ؟

هلیا مظلوم سرشو تکون داد و گفت : خب خواب موندم .

یهو ترنم نیشش باز شد و گفت : اینا رو ول کن خره بیا برو

این فینگیل رو ببین

هر دو به سمت اتاق رفتن و منم بعدشون رفتم
دیدگاه ها (۳)

اوج شباهت

پست جدیدشششششش😍 😍 😍

part12🦋ویو جونگکوک«شارژر گوشیم کم شده بود هر چقدر می‌گشتم پی...

پارت ۴۴ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط