پارت

#پارت_73
آقای مافیا ♟🎲

با اخم بهش خیره شدم و گفتم:

_میتونی بری

+ ولی....

تا خواست حرفت بزنه سامیار گفت:

ـ نشنیدی خانم چی گفتن بر بیرون

اروم.اروم.به سمت در حرکت کرد و از اتاق بیرون رفت

حوصله بحث راجب این دختره ایکبیری رو نداشتم
الان مهم برام دست و پای اسیب دیدش بود
با چشمای اشکی به سمتش دویدم

+ سا...سامیار حالت خوبه...هق...هق

روش و ازم برگردوند و سرد گفت

+ اومم خوبم

از جاش بلند شد و به سمت در رفت

با صدای تقربیا بلندی گفتم:

+ این رفتارات همش بخاطر دیشب نه

سر جاش وایساد

جیغ زدم

+ بخاطر اینکه به حرفت گوش نکردم و رفتم دانشگاه
هه من و باش که نگرانت بودم

اصلا همون ه...زه های اطرافت بهترن برو با همونا

بااین حرفم با سرعت به سمتم.اومد
و منم تند تند عقب میرفتم تا به دیوار بر خورد کردم

خواستم در برم که با قرار گرفتن دست سالمش به دیوار از این کار امتنا کردم

اروم سرمو برگردوندم و به صورتش نگاه کردم اخم غلیظی روی صورتش داشت
و به چشمام خیره شده بود توی همون حال گفت

_ جرعت داری یه بار دیگه بگو

سکوت کردم

عربده زد

_ جرعت شو نداری نههه پس دهنت و ببند

خواستم.حرفی بزنم که با کارش حرف تو دهنم ماسید
#اصمات
#فالو
#عاشقانه
#رمان
دیدگاه ها (۴)

بیا کامنت..... .... ... .. ـ

#پارت_75آقای مافیا ♟🎲فرداصبح با دل درد شدید از خواب بیدار شد...

#پارت دوم#شهریارهمین وارد فرودگاه شدم مامان و دیدم که با ذوق...

#پارت_72آقای مافیا ♟🎲خودم و رو تخت انداختم و شروع به گریه کر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط