عشق رمانتیک من

عشق رمانتیک من
❤😎پارت ۵۳

رفتم اتاقم و رو تختم و به امروز فکر کردم هر چقدر تلاش کردم با این فکر شلوغ خوابم نبرد زنگ زدم به جی

هینا: الو سلام بیا دنبالم

جی: ۵ دقیقه دیگه اونجام

حاضر شدم و رفتم پایین

هینا: من میرم آجوما شما حواست باشه

آجوما: مواظب خودت باش

هینا: بای

رفتم سوار ماشین شدم

هینا: سلام

جی: سلام خوبی

هینا: نمیدونم

جی: کجا بریم؟

هینا: برو کافه تا به هانیل و لارا هم خبر بدم

جی: اوکی

گوشیمو باز کردم و تو چت دخترونمون نوشتم

هینا: الان آماده شید بیاید این کافه با لوکیشن

رسیدیم میز رزو شده رو پیدا کردیم نشستیم و ۲ مین بعد دخترا اومدند

هانیل و لارا: چیشده؟

عکسارو گذاشتم جلوشون

هینا: واقعیه؟🥲

لارا: فکر نکنم این چند وقته اتفاق خاصی نیوفتاد؟

هانیل: اومایگاد عوضی

هینا: نه فقط..

یه لحظه یاد اون موقع که آجوما موهای آنا رو گرفته بود و میومد پایین افتادم و امروز صبح هم که این حالتشون

ویو لارا

هرچقدر دستمونو جلو صورت هینا تکون می دادیم فایده نداشت رفته بود تو عالم خیال

ویو هینا

به خودم اومدم و

هینا: شما حساب کنید من باید برم

هانیل: کجاا

هینا: عمارت باید از چیزی مطمئن شم بای

تاکسی گرفتم و رسیدم دویدم و در زدم آجوما در و باز کرد

هینا: آجوما ازت ی چیزی میپرسم مهمه خواهشا راستشو بگید

اجوما: بپرس دخترم

هینا: اونشب چرا موهای آنا رو گرفته بودید و از طبقه بالا میومدید پایین؟

اجوما: ولی آخه دخترم..

هینا: خواهش میکنم

آجوما: راستش اونشب وقتی رفتم داخل اتاق دیدم روی پای ارباب نشسته بودن و هرزگی می‌کرد😔

ویو هینا

دنیا رو سرم خراب شد و بعداز این حرفش اشکای بی اختیار ریختم

آجوما: دخترم من برای این زودتر بهتون نگفتم چون نمیخواستم حالتون بد شه و اینکه تقصیر ارباب نبود دخترم..

رفتم اتاقم و تا صبح خواب به چشمم نیومد به موبایلم نگاه کردم هانیل و لارا و جی چند باری زنگ زده بودند ولی من نتونستم جواب بدم دستام می لرزید سعی کردم خودمو آروم کنم

هینا: ما که مطمئن نیستیم بیا خودمونو ناراحت نکنیم آره.. یدفعه یه پیام ناشناس از همونی که عکسارو فرستاده بود اومد

ناشناس: اگه میخوای راجب عشقت حقیقتو بفهمی بیا به این مکان

ی بار بود آماده شدم و ساعت ۱ نصفه شب بود و کوک هنوز نیومده بود پس رفتم که شماره یه اتاق و نوشت برام رسیدم رفتم داخل و دنبال اتاق گشتم و دیدم جلوی در جیمین وایساده بود

جیمین: خانوم شما اینجا..

هینا: هیس..خودشه؟🥺

جیمین: متاسفم😔

رفتم داخل که از گوشه اتاق دیدمشون سرگرم بود با اون زنه خیس شدن چشم هامو حس کردم می کردم به بدترین حالت، اومدم بیرون که جیمین بغلم کرد و بردم بیرون بار..
دیدگاه ها (۸)

عشق رمانتیک من ❤😎پارت ۵۲جونکوک: گمشو بیرون هرزه تا یه کاری د...

عشق رمانتیک من ❤😎پارت ۵۱ویو هینا آروم آروم چشم هامو باز کردم...

عشق رمانتیک من ❤😎پارت ۳۴خب به جکسون و لارا افتاد لارا: جرعت ...

عشق رمانتیک من ❤😎پارت ۳۵ویو لارااول به سمت اتاق جی و هینا رف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط