برده part
﴿ برده ﴾۱۵. part
شب سرد باران تند تیزی که میبارید همه جا رو احاطه کرده بود باد سردی که میوزید باعث تکان خوردن پرده سفید اتاق جونگ کوک میشد
جسم فروع رفته ای در خواب با حس سردی و صدای بلند باران پلک زد و چشم باز کرد لرزی از هوای سرد کرد و بر روی تخت نشست
بعد از پوشیدن کفش ها بلند شد و به سوی پنجره رفت و پرده سفید رنگ را به دست گرفت لحظه ای به باران شدید بیرون خیره شد باز هم یه شب دیگه مطمئن بود که سایه شب به سراغ پوستر هایش میرود اما جیمین بهش قول داده بود که پیداش میکنه، ..لعنتی..
لعنتی فرستاد به این فکر های که همش به سراغش می آمدن حتا نیمه شب
نفس عمیقی بیرون فرستاد و پرده رو کشید با حس تشنگی از اتاق خارج شد اما با دیدن درب باز اتاق جیمین اخم ریزی کرد چرا باز بود
به آرومی سمته اتاقش رفت و وارده اتاق شد
کاملا تاریک و سرد بود با اینکه جیمین هیچوقت توی تاریکی نمیخوابید همیشه یه تا شمع روشن میکرد، با اینکه میتونست از چراغ استفاده کنه از شمع استفاده میکرد این سلیقه خاص جیمین بود
دقیق تر نگاه کرد تخت خالی بود یعنی کجا رفته بود نیمه شب ترسیده از اینکه نکنه جیمین این موقع شب رفته باشه دنبال سایه شب از اتاق خارج شد طوری به حیاط دوید که نفهمید کی رسید
همینکه از درب سالن خارج شد با دیدن هویون توی حیاط ایستاد هویون نگران به سمتش آمد و چتر رو پایین گرفت و گفت : جونگ کوکی چی شده چرا اینطوری اومدی بیرون سرما میخوری
جونگ کوک سریع نجوا کرد : جیمین نیست
هویون نگران تر با شنیدن اسم جیمین دست گذاشت روی شونه دوست بچه گی هایش و گفت : جیمی کجا رفته
جیمین : من اینجام
هر دو به طرفه صدا چرخیدند جیمین پشته سر جونگ کوک با شمع تو دستش ایستاد بود کنجکاو گفت : شما چرا بیدار شدین
جونگ کوک حال آسوده نفس کشید و با هویون وارده سالن شدن درحین بالا رفتن از پله ها جونگ کوک آروم گفت : نبودی تو اتاقت بخاطر همین دنبالت اومدم
جیمین زد به شونه پسر عمویش و گفت : بچه که نیستم
هویون مثله همیشه سکوت کرد بود تا اینکه به جلوی درب اتاقش رسید با گفتن شب بخیر وارده اتاقش شد همچنان دوست هایش هم وارده اتاق های خودشون شدن....
........
شب سرد باران تند تیزی که میبارید همه جا رو احاطه کرده بود باد سردی که میوزید باعث تکان خوردن پرده سفید اتاق جونگ کوک میشد
جسم فروع رفته ای در خواب با حس سردی و صدای بلند باران پلک زد و چشم باز کرد لرزی از هوای سرد کرد و بر روی تخت نشست
بعد از پوشیدن کفش ها بلند شد و به سوی پنجره رفت و پرده سفید رنگ را به دست گرفت لحظه ای به باران شدید بیرون خیره شد باز هم یه شب دیگه مطمئن بود که سایه شب به سراغ پوستر هایش میرود اما جیمین بهش قول داده بود که پیداش میکنه، ..لعنتی..
لعنتی فرستاد به این فکر های که همش به سراغش می آمدن حتا نیمه شب
نفس عمیقی بیرون فرستاد و پرده رو کشید با حس تشنگی از اتاق خارج شد اما با دیدن درب باز اتاق جیمین اخم ریزی کرد چرا باز بود
به آرومی سمته اتاقش رفت و وارده اتاق شد
کاملا تاریک و سرد بود با اینکه جیمین هیچوقت توی تاریکی نمیخوابید همیشه یه تا شمع روشن میکرد، با اینکه میتونست از چراغ استفاده کنه از شمع استفاده میکرد این سلیقه خاص جیمین بود
دقیق تر نگاه کرد تخت خالی بود یعنی کجا رفته بود نیمه شب ترسیده از اینکه نکنه جیمین این موقع شب رفته باشه دنبال سایه شب از اتاق خارج شد طوری به حیاط دوید که نفهمید کی رسید
همینکه از درب سالن خارج شد با دیدن هویون توی حیاط ایستاد هویون نگران به سمتش آمد و چتر رو پایین گرفت و گفت : جونگ کوکی چی شده چرا اینطوری اومدی بیرون سرما میخوری
جونگ کوک سریع نجوا کرد : جیمین نیست
هویون نگران تر با شنیدن اسم جیمین دست گذاشت روی شونه دوست بچه گی هایش و گفت : جیمی کجا رفته
جیمین : من اینجام
هر دو به طرفه صدا چرخیدند جیمین پشته سر جونگ کوک با شمع تو دستش ایستاد بود کنجکاو گفت : شما چرا بیدار شدین
جونگ کوک حال آسوده نفس کشید و با هویون وارده سالن شدن درحین بالا رفتن از پله ها جونگ کوک آروم گفت : نبودی تو اتاقت بخاطر همین دنبالت اومدم
جیمین زد به شونه پسر عمویش و گفت : بچه که نیستم
هویون مثله همیشه سکوت کرد بود تا اینکه به جلوی درب اتاقش رسید با گفتن شب بخیر وارده اتاقش شد همچنان دوست هایش هم وارده اتاق های خودشون شدن....
........
- ۳.۵k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط