قسمت نوزدهم

#قسمت نوزدهم
سکوت کردم..و به راحتی قانع شدم..!
اصال دنبال همین حرفا بودم تا خودم و باهاش گول بزنم..
گاهی تو موقعیتایی قرار میگیری که
میدونی کدوم کار درسته و کدوم تصمیم بهتره ولی چون تو اون کار غلطه رو دوست داری سعی میکنی از هر طریقی
خودت و قانع کنی که اون درسته!
میدونستم قبول کردن حرفای مهتاب میتونه زندگیم و عوض کنه و من رو وارد راهی کنه که بهم آسیب بزنه !
میدونستم ... همه عواقبش و بارها بارها دوره کرده بودم.. ولی چون خودم میخواستمش.. چون دوست داشتم تجربش
کنم
پا روی تمام عقایدم گذاشتم... تمام سنت ها رو شکستم... همه رو له کردم و
االن یه حس فوق العاده رو دارم تجربه میکنم...خودش و کشید روم و وادارم کرد تا روی تخت دراز بکشم..
نگاهم از نگاهش دل نمیکند..
با حس سنگینیش روی بدنم و نگاهی هوس آلود که به لبام انداختبا لبخندی که نا خود آگاه زدم
اجازه رو واسه فتح کردن خودم صادر کردم و تمام در ها رو واسه برگشت نه تنها بستم قفلم کردم !
و زندگی جدید من و مهتاب شروع شد!
بوسیده شدن لبام و طعم توت فرنگی لباش..
مکیده شدن گردنم و خیسی لباش..
مور مور شدنم و نفسای داغش ...
لرزیدن قلبم و آرشیدا گفتن ظریفش.
به اوج رسیدم...
تو یک کلمه اوج لذت بود..
اون قدر لذت بخش بود که نمیتونم توصیفش کنم!!
نفس نفس میزدم و چشمام بسته بود..
اولن بار بود این حس رو تجربه کردم..
من ۱۶ ساله اون روز ها که نه محبت مادری داشتم نه پدری و به قولی تازه روابط جنسی رو درک کرده بودم و تو اون
سن حساس هورمون ها بیشتر روم غلبه داشت تا عقلم.
دیدگاه ها (۱)

#قسمت بیستم من ۱۶ ساله اون روز غرق لذتی شدم که هیچ وقت یادم...

#قسمت بیست و یکملبخندی که هر لحظه با خوندن یه خط دیگه از نام...

#قسمت هجدهمازه درک کردم اون یه دختره و منم یک دختر.. سرش و آ...

#قسمت هفدهم دیگه حتی حرفای بچها هم برام اهمیت نداشت.. فقط م...

آن سوی آینه P36پیشش دراز کشیدم و از پشت بغلش کردم(ویو ا.ت ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط